ماهیت ادراک حسّی و موضوع آن
معمولاً انسان دارای پنج حسّ، به تعبیر دقیقتر، دارای پنج گیرندهی حسّی، شناخته میشود: بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی، چشایی. اما حواس انسان بیش از اینهایند. حسّ لامسه ترکیبی از گیرندههای لمس و تماس، گیرندههای گرما، گیرندههای ارتعاش، گیرندههای قلقلک و خارش و گیرندههای گرما و سرما و گیرندههای فشار است. احساس وزن نیز از همین گونه حواس است. همهی این حواسّ از اشیای خاصی در محیط بیرون متأثر میشوند. اما انسان حواس دیگری نیز دارد که درونیاند؛ مانند حسّ تعادل، حسّ گرماسنج بدن که غیر از حسّ گرما و سرمای محیط است، حسّ حرکتی که شامل گیرندههایی برای احساس وضعیت اندام و جایگاه آنها است، حسّ درد که شامل گیرندههای درد جلدی، درد استخوانی و درد احشا است، حسّ گرسنگی، حسّ تشنگی و حواس دیگر. گیرندههای دیگری نیز در سیستم بدن وجود دارد که شاید با دستگاه ادراکی ارتباط مستقیم ندارند؛ مانند گیرندههایی که نمک و قند بدن را تنظیم میکنند. در برخی حیوانات نیز حواسّی ویژهای وجود دارد؛ مانند گیرندههای امواج ماورای صوت، گیرندههای ویژهی اشعهی ماورای قرمز، گیرندههای ویژهی مافوق بنفش، حسّ جهتیاب ویژه، حسّ مغناطیس و... . در ضمن، علاوه بر اینکه در جانداران مختلف، توان حواس متفاوت است؛ در افراد یک نوع نیز توان حواس تفاوت دارد و نیز ممکن است در برخی حواس اختلالاتی وجود داشته باشد.
اجمالاً تصور میشود هر ادراکی که بیواسطه وابسته به گیرندههای حسّی است، ادراکی حسّی است. اما این تعریف کافی و وافی به مقصود نیست و تعریفی دقیقتر لازم است و به ویژه قید «بیواسطه» مبهم است. ماهیت ادراک حسّی بسیار مورد سوء فهم قرار گرفته است؛ چه در حوزهی اسلامی و چه در حوزهی فلسفی غرب. پس بهتر است تلاش کنیم با نگاهی انتقادی به برخی از دیدگاهها قدمی برای فهم دقیقتر از ادراک حسّی برداریم.
حواس انسان و نیز جانداران دیگر با تأثر از پدیدههای فیزیکی محیطی به آنها واکنش نشان میدهند. احساس ناشی از همین تأثر است: احساس عبارت است از تأثر یک حسّ از یک پدیدهی فیزیکی. ابنسینا بر آن است که: «حسّ یعنی ادراک حسّی، و عقل یعنی ادراک عقلی، یعنی افتادن نقش صورت معقوله در عقل، و این خود ادراک است، چنان که افتادن نقش محسوس در حسّ همان خود ادراک حسّی است»1. به نظر میآید که اینگونه اقوال در کتابهای فلسفی گذشتگان ناشی از اعتماد بسیار به طبیعیات زمان بوده باشد. اما ادراک حسّی چیزی بیش از آن است. ادراک حسّی حاصل یک عملیات شناختی از احساس در خود (نفس) است.
علامه طباطبایی برای ادراک حسّی چنین مثال میزند: «مانند علم به این انسان، با گونهای از اتصال به مادهی حاضرش که «علم حسّی و احساسی» نامیده میشود»2 و آیةالله جوادی نیز مینویسد: «حس میتواند افرادی مانند زید، بکر، خالد و یا عمرو را احساس کند»3. اما به نظر نمیرسد این مثال برای ادراک حسی درست باشد. «این انسان» مثلاً احمد یا علی است؛ اما حسّ احمد یا علی یا هر انسان دیگر را نمیتواند درک کند. احمد، دارای جوهری جسمانی است که اعراض بسیاری دارد و بسیاری از آنها لحظه به لحظه تغییر میکنند. حسّ تنها برخی از اعراض احمد را، آن هم به نحو لحظهای، درک میکند و جوهر احمد و بسیاری از اعراض دیگر آن را درک نمیکند. لحظهی بعد احمد حالتی دیگر و در نتیجه حسّ محسوساتی دیگر دارد. محسوس هر حسّ نیز متباین با محسوس دیگری است. مثلاً حس بینایی رنگ و شکل احمد را میبیند و حس شنوایی صدای او را میشنود. اساساً حسّ نمیتواند بین دو محسوس رابطهای درک کرده و مجرد از تغییر محسوس، احمد را به نحو مطلق درک کند. شدّت وابستگی ادراک حسّی به لحظه بهقدری است که میتوان آن را موضوع گزارهای قرار داد؛ در حالی که «احمد» یا «علی» موضوع گزاره قرار گرفته و بر آنها حکم میشود.
دکتر احمدی دربارهی ادراک حسّی مینویسد:
اگر شناختی هست ـ که هست ـ مسبوق به علیت است و قبول شناخت، پیشاپیش متضمن قبول علیت است و اگر علیت هست بالضروره بیروننمایی هست یعنی معرفت، مابإزاء بیروی دارد ـ زیرا ادراک تأثیر و اثر جدا از ادراک مؤثر و منشأ تأثیر محال است ـ و بنابر این ایدئالیسم مطلق باطل است.4
دکتر احمدی در تلاش است از هستیشناسی پلی به معرفتشناسی بزند. اما اگر این استدلال درست باشد، اساساً خطای حسّی غیر ممکن میشد؛ زیرا ادراک، به عنوان معلول، نمیتواند مُدرَک را، به عنوان علت خود، آنچنان نشان دهد که نیست. وی در این استدلال احساس و ادراک حسّی را یکی انگاشته است، در حالی که چنین نیست. ادراک حسّی حاصل یک عملیات شناختی بر روی تأثر گیرندههای حسّی از واقع است و نه معلول شیء خارجی. علاوه بر این، چنان که پیشتر آمد، نمیتوان تبیین کرد که چگونه ممکن است عرضِ یک جوهرْ معلولِ جوهری دیگر باشد. در واقع، مؤثر بالذات بر حواسّْ جوهری صادر شده از شیء طبیعی است که هویّت وجودی آن عین تأثیر است. اگرچه منشأ پیدایش این جوهر همان شیء خارجی است؛ اما به هر حال، برای خود وجود مستقلی دارد. امام صادق (عَلَیْهِ السَّلَامُ) میفرماید:
فَقَدْ جُعِلَتْ أَشْیَاءُ مُتَوَسِّطَةٌ بَیْنَ الْحَوَاسِّ وَ الْمَحْسُوسَاتِ لَا تَتِمُّ الْحَوَاسُّ إِلَّا بِهَا؛ کَمِثْلِ الضِّیَاءِ وَ الْهَوَاءِ. فَإِنَّهُ لَوْ لَمْ یَکُنْ ضِیَاءٌ یُظْهِرُ اللَّوْنَ لِلْبَصَرِ لَمْ یَکُنِ الْبَصَرُ یُدْرِکُ اللَّوْنَ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ هَوَاءٌ یُؤَدِّی الصَّوْتَ إِلَی السَّمْعِ لَمْ یَکُنِ السَّمْعُ یُدْرِکُ الصَّوْت.5 (پس میان حواس و محسوسات واسطهای قرار داده شده که حواس جز با آن کامل نمیشوند؛ مانند روشنایی و هوا. پس اگر روشنایی نبود تا رنگ را برای چشم آشکار کند؛ چشم رنگ را نمیدید و اگر هوایی نبود که صدا را به گوش برساند، گوش صدا را درک نمیکرد.)
چنان که در عبارت منقول از علامه طباطبایی دیدیم، دیگر فلاسفه نیز در تعریف ادراک حسّی قید «اتصال به ماده» را ضروری دانستهاند.6 اما با توجه به نکتهی گفته شده، یعنی وجود واسطه میان شیء محسوس و حسّ، حسّ متصل به مادهی محسوس نمیتواند باشد. چه بسا شیء محسوس از میان رفته باشد و تأثیر آن بر حسّ بعد از زوال آن باشد. صدای انفجاری از فاصلهی چند کیلومتری بعد از تمام شدن انفجار به گوش میرسد و نیز ستارههایی که در فاصلهی بسیار دور چند میلیون یا چند میلیارد سال نوری دیده میشوند، شاید سالها پیش نابود شده باشند. البته اتصال حسّ به مؤثر بالذات، یعنی همان جوهری که عین تأثیر است، لازم است. اما صورت حسّی صورتِ خودِ این تأثیر، مثلاً نور، نیست، بلکه صورت منشأ این تأثیر، مثلاً ستارهای که نور را ساطع میکند، است. تعریف پیشنهادی برای ادراک حسّی این است: ادراک امری طبیعی با واسطهی اندام حسّی در حین تأثیر امر طبیعی بر این اندام.
1ابنسینا، التعلیقات، ص192.
2طباطبایی، نهایة الحکمة، ص301.
3جوادی آملی، شناخت شناسی در قرآن، ص177، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم، 1372.
4احمدی، احمد، بنلایههای شناخت، ص16و17، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) و مرکز تحقیق و توسعهی علوم انسانی، چاپ اول، 1388.
5مفضل بن عمر، توحید المفضل (تقریر درس امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ»)، ص60.
6برای نمونه رک: فعالی، محمد تقی، ادراک حسّی از دیدگاه ابنسینا، ص180، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اول، 1376.