شناخت خدا
اولین سلسله مطالبی که در این وبلاگ خواهد آمد؛ مباحثی پیرامون نامهای نیک حقّ تعالی، به زبان عمومی است. این مجموعه مطالب پیشتر با نام «به کدامین نام بخوانمت»، به صورت یکجا در چند سایت منتشر شده بود. در وبلاگ خودم، با اصلاحات و ویرایش مفصل و به صورت میآورم. مناسبت اصلاح مفصل این بود که پسر ارشدم، محمد جواد، در اولین ماه رمضانی که تقریباً به طور کامل روزه گرفت، این مجموعه را اصلاح کردم و به صورت یک کتاب ویژه در یک میهمانی در حضور فامیل به وی تقدیم نمودم. زبان این مجموعه کمی ساده است؛ البته اگر مثل من سادهنویسی بلد باشد.
مطلب اول از این مجموعه مربوط به اصل شناخت خدا و مطلب دوم بحثی کلی راجع به اسماء و صفات خدا است. مباحث بعدی هر یک نامی از نامهای خدای یکتا را معنا میکند.
هرکس بدون اینکه یک نفر چیزی به او یاد بدهد، بعضی چیزها را میداند؛ مثلاً:
هر کسی می داند خودش هست؛
هر کسی میداند چیزهای دیگری در اطرافش هست، اگر چه نداند آنها چه چیز هستند؛
هر کسی میداند شاد است یا غمگین، با نشاط است یا عصبانی و ...؛
هر کسی میداند آنچه نیست، نمیتواند کاری کند یا چیزی بوجود آورد؛
هر کسی میداند یک چیز نمیتواند هم باشد، هم نباشد.
اینگونه دانستنیها را همه میدانند و اصلاً لازم نیست به کسی یاد داده شود. اگر بخواهیم به کسی یاد بدهیم که خودش هست، میخندد و میگوید: « خودم میدانم، اصلاً نیازی به یاد دادن ندارد.» هر انسانی مطالب بالا و خیلی مطالب دیگر را خودش یافته است و هیچ کس به او یاد نداده است.
هم چنین، هر کسی بعضی چیزها را میخواهد و به آنها تمایل دارد و بعضی چیزها را اصلاً نمیخواهد و از آنها متنفّر است؛ مثلاً:
همه زیبایی را میخواهند و از زشتی متنفرند؛
همه کمال را میخواهند و از نقص گریزانند؛ هرکسی اگر یک چیز ناقصی دارد، سعی میکند آنرا کامل کند یا لااقل نقص آن را پنهان کند؛
هر کسی سعی میکند چیزی پیدا کند که شایسته باشد آن را دوست داشته باشد و همین که آن را پیدا کرد، دلبسته و دوستدار آن میشود.
دانستنیهایی که هر کسی بدون یاد گرفتن میداند و تمایلاتی که همهی انسانها بدون این که آن را از جایی داشته بگیرند، خود بخود دارند، فطری نامیده میشود.
هر کسی اگر درست به فطرت خود توجه کند، میفهمد که خدا هست. هر انسان به طور فطری میداند که خودش، خودش را نمیتواند بیافریند و حتماً یک موجود دیگری او را آفریده است.
انسان به طور فطری میداند که زمین و آسمان، ماه، خورشید و ستارگان، خاک و سنگ، گیاهان و جانوران، هیچ یک نمیتوانند خودشان را خلق کنند؛ چون که وقتی نبودند، چگونه خودشان را به وجود آورند؟! همین طوری از هیچی هم چیزی درست نمیشود، این را هم، همه با فطرت خود میدانند. بنابر این با همان یافتههای فطری معلوم میشود که چیزی دیگر اینها را آفریده است و آن خدا است.
بعضیها میگویند: «اگر خدا هست، چرا دیده نمیشود؟ ما چون خدا را نمیبینیم وجود او را قبول نداریم.»
با همان دانستههای فطری میتوان پاسخ این اشکال را داد: «هرکسی میداند که دیده نشدن دلیل نبودن نیست.» وقتی که ما در قم هستیم، تهران را نمیبینیم، ولی نمیتوانیم بگوییم تهران نیست. هیچ کس نمیتواند بگوید من الکتریسیته و برق را دیدهام، برای این که الکتریسیته و برق دیدنی نیست. اما همه میدانند که اگر برق نباشد چراغ روشن نمیشود. خیلی چیزهای دیگر هم هست که دیده شدنی نیست، اما همه قبول دارند که آن چیزها وجود دارند.
علاوه بر این، ما به این افراد میگوییم: «شما هم اگر به دانستههای فطری خودتان درست توجه میکردید، میفهمیدید که خدا هست. اما شما نمیخواهید این کار را بکنید، به همین دلیل در نادانی ماندهاید».