نیاز ذاتی انسان به خداوند
انسان تا احساس نیاز نکند، به حرکت نمیافتد. عاملی که انسان را به جنبش وا میدارد، اموری است انسان آن را نیاز خود و ضروری میداند. از همین رو، تا انسان نیاز خود به خداوند را درک نکند، در پی یافتن او بر نمیآید. و برعکس، آنگاه که نیاز به خداوند را درک کند، در یافتنش قدمی دریغ نخواهد کرد. درک ذاتی بودن این نیاز به خداوند - درک اینکه انسان از نیاز به خداوند ساخته شده است - به زندگی انسان سراسر رنگ دینی میبخشد و رجوع به خداوند را در هر لحظه و در هر جنبهای از زندگی دنیایی ضروری مینماید. به هر حال، انسان تا آن جا به خداوند (و به هر چیز دیگر) روی میآورد که خود را به او نیازمند بداند.
نیاز انسان به خداوند عَرَضی نیست. برای مثال نیاز انسان تنها به سبب حادث بودن او یا نیازمندی او به مواهب طبیعی نیست. همچنین انسان تنها در معنا بخشیدن به زندگی یا فراهم ساختن آرامش روانیاش که در ارتباط با خداوند به دست میآید، به خداوند نیازمند نیست؛ زیرا اگر انسان تنها از یک یا چند جهت به خداوند نیازمند باشد و در جنبههای دیگر به او نیازمند نباشد، آن جنبهها مستقل از خداوند بوده و آفریدهی او نخواهند بود؛ چون آفریده بودن، همان نیازمند بودن است.
نیاز انسان به خداوند ذاتی است؛ یعنی ذات او حقیقتی است نیازمند به خداوند؛ زیرا تمام این حقیقت آفریدهی اوست. قرآن کریم دربارهی نیازمندی انسان به خداوند میفرماید:
یا ایُّها النّاسُ أَنْتُمُ الفُقَراءَ إلی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الغَنی الحمیدِ. (فاطر: 15)
ای مردم، شما همگی نیازمند به خدایید و خدا همان بینیاز شایسته ستایش است.
خداوند مالک انسان و انسان مملوک اوست. نکتهای که اکنون باید بدان بیافزاییم این است که مالکیت خداوند بر انسان یکی از فروع نیاز ذاتی انسان به خداوند است. انسان به دلیل این که سراپا نیاز است، بدون اجازه خداوند و بدون افاضهی قدرت از جانب او، توان تصرف در خود را و انجام حرکتی، هر چه کوچک هم باشد، ندارد. بنابر این، مالکیت خداوند بر انسان، از سنخ مالکیت انسان بر داراییاش نیست، بلکه مالکیتی حقیقی است و از این رو، میتواند در وجود و ذات انسان تصرف کند و حق چنین تصرفی را نیز دارد.
از پیآمدهای دیگر نیاز ذاتی انسان به خداوند، توحید عملی در ربوبیت است. "رَب" کسی است که پرورش مربوب در جهت اصلاح نارساییها و عیبها و سوقش به سمت کمال به دست اوست. هر گاه انسان نیاز ذاتی خود را به خداوند دریابد و تنها او را غنی کامل و مالک مطلق بداند، به ربوبیت او گردن مینهد و صلاح و کمال خود را به دست او و تنها به دست او میسپارد؛ زیرا او در ربوبیت انسان هرگز درمانده نخواهد شد. اهمیت مسألهی توحید در ربوبیت تا آن جا است که میتوان تفاوت میان انسان دینمدار و سکولار را در همین مسئله دانست.
از دیگر پیآمدهای نیاز ذاتی انسان به خداوند، ضرورت کفایت دین برای برآورده ساختن نیازهای انسانیِ انسان است. انسان، از آن لحاظ که حیوان است، نیازهایی دارد که در خود زندگی طبیعی انسان، در خود طبیعت برطرف میشوند و غریزههای حیوانی، وی را به برآورده کردن این گونه نیازها، میرانند. در این گونه نیازها، خداوند با ربوبیت تکوینی به ربوبیت انسان میپردازد. ولی با دین، خداوند ربوبیت تشریعی خود را بر انسان حاکم میکند. ربوبیت تشریعی در حوزهی اختیار و مسئولیت و آگاهی انسان است؛ به بیان دیگر، ربوبیت تشریعی، ربوبیت بر انسان است، از آن جهت که انسان است. انسان به دلیل نیاز ذاتی به خداوند، به چنین ربوبیتی نیاز دارد و چون خداوند کامل مطلق است و در فعل او نقص محال است، ربوبیت او کامل و بینقص خواهد بود. بنابراین، دین خداوند که جلوهی ربوبیت تشریعی اوست، نمیتواند ناقص باشد. همچنین خداوند حکیم است و حکیم کسی است که فعلش بر ستونهای پابرجا استوار باشد، حال آن که دین ناقص، دینی است سوزان که راه را بر گمراهی میگشاید. قرآن کریم و اهل بیت (علیهم السلام) نیز به ضرورت وجود دین و رجوع به آن برای برآورده ساختن نیازهای انسان مکرر تأکید کردهاند. قرآن تصریح میکند که یافتههای بشری به تنهایی، برای سعادت بشر کافی نیستند و وحی الهی برای او ضروری است.
فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَتِ فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَ حَاقَ بِهِم مَّا کَانُواْ بِهِی یَسْتَهْزِءُونَ. (غافر: 83)
پس هنگامی که رسولان آنها ، دلایل آشکار برایشان آوردند ، آنان به دانشی که خود داشتند دل خوش کردند ، ولی آن چه آنان به تمسخرش میگرفتند - وحی الهی - آنان را فرا گرفت.
دکتر سروش دیدگاههای مربوط به قلمرو دخالت دین در زندگی بشر را به دو نظریهی بینش اقلی و بینش اکثری تقسیم کرده و آن دو را چنین تعریف میکند:
من این بینش را که معتقد است تمام تدبیرات و اطلاعات و قواعد لازم و کافی برای اقتصاد، حکومت، تجارت، قانون ، اخلاق، خداشناسی و غیره برای هر نوع ذهن و زندگی اعم از ساده و پیچیده، در شرع وارد شده است و لذا مؤمنان به هیچ منبع دیگری (برای سعادت دنیا و آخرت) غیر از دین نیاز ندارند ، بینش اکثری یا انتظار اکثری مینامم. در مقابل این بینش، بینش اقلّی یا انتظار اقلّی قرار میگیرد. که معتقد است شرع در این موارد (یعنی مواردی که داخل در دایره رسالت شرع است) حداقل لازم را به ما آموخته است؛ نه بیش از آن را.(عبدالکریم سروش، بسط تجربه دنیوی، مقالهی "دین اقلی و اکثری"، ص 84 )
آن گونه که دکتر سروش دربارهی بینش اکثری گفته است، این بینش عقلانی نیست؛ زیرا به تعطیل قوای معرفتی انسان میانجامد و افزون بر این که با فطرت انسانی ناسازگار است، با آیات و روایات نیز ناسازگار است. ولی بینش اقلی نیز به اندازه بینش پیشین، نامعقول بوده و با آیات و روایات ناسازگار خواهد بود؛ زیرا گفته شد که انسان در هیچ بخش از زندگانی خود از خداوند بینیاز نیست و در حوزه افعال اختیاریاش، در هر موردی، برای گزینش درست، به هدایت تشریعی نیاز تام دارد. ممکن نیست در هیچ جزء زندگی بشری، هدایت تشریعی خداوند تعطیل شده باشد. هم چنین خداوند در قرآن کریم نیز چنین بینشی را نفی میکند و میفرماید:
ما فرَّطنا فِی الکتابِ مِنْ شیءٍ. (انعام: 38)
در این کتاب، از هیچ چیزی کوتاهی نکردهایم.
به هر حال، باید تمام زندگی بشر رنگ دینی به خود بگیرد؛ معنای این سخن این نیست که قوای معرفتی انسان تعطیل گردند؛ بلکه منظور این است که در حل هر مشکلی و برای یافتن هر پاسخی، باید از روشنگری قرآن بهره گرفت. اصول را از قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) گرفت و با عقل عن الله و تفکر مبتنی بر قیام برای خدا، به حل مشکل و یافتن پاسخ همت گماشت.