نقد نظریهی تعبیر شارع به مولای نوعی
از آن جا که رقیبی صریح برای منظر مولویت تشریع نبوده؛ این منظر به دقت مورد تحلیل و نقد قرار نگرفته است. اما به نظر میرسد با وجود شهرت این منظر، شهرتی نزدیک به اجماع همگان، نقدهایی بر آن وارد باشد.
نقد اول بر مراد از مولا و تنظیر ولایت الهی به رابطهی مولا و عبد بشری است. آیا مولویت حقّ تعالی بر بندگانش چون مولویت مولای بشری بر عبدش است؟ به نظر نمیرسد چنین باشد. میان این دو چند تفاوت عمده وجود دارد. اول اینکه ولیّ بشری نیازهای خود را به عبد تکلیف میکند؛ خودِ عبد برای او فینفسه ارزش خاصی ندارد. اما مولای الهی هیچ نیازی به عبد خود ندارد؛ بلکه در امر و نهی او نیازهای خود عبد ملحوظ است. تفاوت دوم اینکه عبد در برابر مولای بشری چون ابزاری است که از عقل و ارادهی او چشمپوشی شده است. اما در رابطهی عبد و مولای الهی، از عقل و ارادهی عبد چشمپوشی نمیشود. در مقام تمثیل، میان ولایت الهی بر عبد و ولایت پدر بر فرزند همانندی بیشتر خواهد بود تا رابطهی مولا و عبد بشری. ولایت در روابطی چون ولایت پدر بر فرزند یا قیِّم بر صغیر و محجور یا حاکم بر مردم رابطهای استعلایی میان ولی و مولّی علیه است که در آن ولیّ موجودی ذیشعور و ذیاراده است؛ اما علاوه بر آن، مولّی علیه نیز شأنیت شعور و اراده را دارد، چه بالفعل فاقد آن باشد و چه واجد آن و این شأنیت مورد توجه مولا است. ولایت حق تعالی و عبودیت انسان برای تدبیر استکمالی حیات خود انسان است، چنان که میفرماید:
یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (البقرة : 21) «ای مردم پروردگار خود را بندگی کنید، همان که شما و کسانی که پیش از شما بودند، را آفرید؛ باشد که تقوا یابید»
وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (آل عمران : 132) «از خدا و رسول او اطاعت کنید، باشد که در رحمت درآیید».
تفاوت سوم میان مولای الهی و مولای بشری این است که اساساً واژهی «مولا» در رابطهی عبد و مولای بشری به جای «مالک» به کار رفته است. سلطهی مولای بشری بر عبد از قبیل مالکیت بوده و مبدأ حق تصرف برای صلاح مولا یا در واقع مالک است. در حالی که در موارد استعمال دیگر ولایت، این رابطه میان ولی و مولّی علیه مبدأ هم حق تصرف با احاطهی تدبیری برای صلاح مولّی علیه است. هم چنین، اساساً در غیر از نسبت عبد و مولای بشری یا همان مالک، در دیگر استعمالهای مولا و ولایت، عبد مضایف مولا نیست. پدر بر فرزند ولایت دارد، اما فرزند عبد خوانده نمیشود؛ ولی امر بر امت ولایت دارد، اما امت عبد خوانده نمیشود. در چنین جاهایی روشن است که استعمال عبد از باب مجاز خواهد بود. هم چنین، در هیچ جای قرآن کریم، عبد بودن انسان مضایف با ولایت الهی قرار داده نشده است. بنابر این نمیتوان نسبت عبد و مولای بشری را با نسبت عبد و مولای الهی تنظیر کرد.
نقد دوم، به مصصح عقاب بر طبق این نظر وارد است. نقد بر این نکته از سه جهت ممکن است: 1) از این جهت که آیا ظلم بر مولای الهی و هتک او ممکن است یا نه؟ 2) آیا گناه در برابر تخلف از فرمان مولوی است؟ 3) آیا عذاب گناهکاران در قیامت در برابر هتک مولا است؟
اساساً آیا ظلم بر حقّ تعالی و هتک او ممکن است؟ برخی در ذیل آیهی «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (لقمان : 13) [همانا شرک ظلم عظیم است] شرک را ظلم به خدا دانستهاند؛ چنان که سید محمد حسین فضل الله در ذیل این آیه مینویسد: «پس آن ظلم بر خدا بر خدا از جایگاه تجاوز بر حق خدا در توحید او در عقیده و در عبادت است» 1 و مرحوم حسینی همدانی در ذیل همین آیه مینویسد: «بدیهی است ظلم و ستم و هتک ساحت کبریائی زیاده بر این تصور نمیرود»2. اما چنان که بسیاری دیگر از مفسران آوردهاند؛ این ظلم بر نفس است و حق تعالی اعظم از آن است که ظلم بر او و هتک او ممکن باشد. عزّت حقّ تعالی عزّت حقیقی است و عزّت او مانع حقیقی هر گونه نفوذ به مرتبهی الوهی و هتک او و ظلم به او است. تعبیری که حقّ تعالی از مشرک دارد، این است که «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه (الأنعام : 91 و الحج : 74 و الزمر : 67)3 مراد از این آیه این است که حق تعالی را چنان که باید تعظیم نکردند. روشن است که تعبیر «ما قدروا الله» غیر از تعبیر «ظلموا الله» است. در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (عَلَیْهِ السَّلَامُ) دربارهی آیهی «وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (البقرة : 57 و الأعراف : 160)» آمده است:
«به ما ستم نکردند»: به جهت آنچه تبدیل کردند و به جز آنچه فرمان داده شده بود، گفتند و به آنچه عهد شده بود، وفا نکردند [به ما ستمی نرسید]؛ زیرا کفر کافِر در سلطان ما و ممالک ما خدشهای ایجاد نمیکند، چنان که ایمان مؤمن هم چیزی به سلطان ما نمیافزاید.4
در احتجاج طبرسی آمده است که زندیقی از امیرالمؤمنین (عَلَیْهِ السَّلَامُ) در ضمن مجموعهای از پرسشها، میپرسد: «یافتم که میگوید که به ما ظلم نکردند، بلکه به خود ستم کردند، چگونه بر خدا ستم میشود؟ و این ستمگران کیانند؟»5 مراد زندیق این بوده که مگر ستم به خدا ممکن است که در قرآن میفرماید به خدا ستم نکردند. ایشان پاسخ میدهد: «پس او ـ که نامش مبارک باد ـ اجلّ و بزرگتر از آن است که به او ستم شود؛ اما امنایش را قرین خود قرار داد و به آفریدگانش شناساند که آنان چه منزلت بزرگی نزد او دارند و ستم به آنان ستم به او است»6. پاسخ امیرالمؤمنین (عَلَیْهِ السَّلَامُ) این است که ستم به خدا مجاز از ستم به اهل بیت (علیهم السلام) است. همین معنا از امام باقر (عَلَیْهِ السَّلَامُ) در ذیل این آیه نیز نقل شده است: «خداوند، بزرگتر، عزیزتر و اجلّ از آن است که به او ستم شود؛ لکن ما را با خود درآویخت و ظلم بر ما را چونان ظلم بر خود قرار داد»7.
آیا گناه در برابر تخلف از فرمان مولوی است؟ برای این امر دلیل عقلی نمیتوان آورد، مگر این که با انسانانگاری، ولایت حقّ تعالی را چون مالکیت مولای بردگان فرض کرد و روشن است که این مبنایی ناپذیرفتنی است. از جهت دلیل نقلی نیز میتوان با کمال جرأت مدعی شد در قرآن کریم هیچ گونه نسبتی میان ولایت الهی و ذنب وجود ندارد.
آیا عذاب گناهکاران در قیامت در برابر هتک مولا است؟ این که مصحح عقاب اخروی هتک مولا باشد، سازگار با آیات قرآن کریم نیست. حق تعالی در هشت آیه به صراحت مصحح عذاب را «بِما کانُوا یَکْسِبُون» [به سبب آنچه کسب میکنند] ذکر میکند: «الأنعام : 129»، «الأعراف : 96»، «التوبة : 82»، «التوبة : 95»، «یونس : 8»، «یس : 65»، «فصلت : 17»، «الجاثیة : 14». در آیات دیگری نیز همین معنا با الفاظ دیگری آمده است؛ مانند: «وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (البقرة : 79) [وای بر آنان از آنچه کسب کردهاند] و «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَت (البقرة : 286)» [خداوند هیچ کسی را بیش از وسع تکلیف نمینهد، برای او است آنچه کسب کرده و بر او است آنچه اکتساب کرده است] و «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ (الأنعام : 120)» [گناهان را، چه گناه آشکار و چه گناه پنهان، رها کنید؛ کسانی که گناه کسب میکنند، در برابر آنچه به دست آوردهاند، به زودی مجازات خواهند شد». عبارت «وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (البقرة : 79) [وای بر آنان از آنچه کسب میکنند] نیز دلیل دیگری بر این قول میتواند باشد. در رابطهی عبد و مولا، عبد عقاب مولا را کسب نمیکند. زیرا «کسب» امری ارادی است؛ بنابر این، ظهور آیات این است که بندگان به ارادهی خود به سمت عذاب رفتند. این نکتهای است که متکلمان، فلاسفه و برخی از اصولیان نیر به آن توجه کردهاند. برای نمونه، مرحوم اصفهانی صحت ثواب و عقاب را به دو نحو تصویر میکند؛ نحوهی دوم همان بود که در پیشتر به تفصیل آمد. اما تصویر اول را چنین میآورد:
ثواب و عقاب هر دو از لوازم اعمال و از نتایج افعال و از نتایج ملکات فاضله و رذیلهاند. حق تعالی در این سخنانش به آن اشاره دارد: « الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (الجاثیة : 28)» [امروز تنها آنچه را میکردید پاداش مییابید] و «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ (العنکبوت : 54)» [همانا جهنّم بر کافران احاطه دارد]. چرا که آنچه محیط فعلی بر کافران است، همانا آتش افروختهای است که بر دلها برآید. هم چنین این سخن معصوم (علیهالسلام) که «آن تنها اعمال شما است که بر شما برمیگردد». خلاصه این که در آیات و روایات، تصریحات و تلویحات به آن وجود دارد. مانند این، عقاب بر نفس به جهت خطای آن است؛ چون مریضی بدن به جهت آزمندیاش؛ زیرا مرض روحانی چون مرض جسمانی است و داروهای عقلایی چون داورهای جسمانیاند و در این حال عقاب از معاقب خارجی نیست.8
پرسش این است که آیا این نحوه عقاب مصحح تکلیف نیست؟ دقت شود قول به این نحوه عقاب، به معنای انکار عقاب مسبوق به غضب الهی نیست؛ اما باز به نظر میرسد همین نحوه عقاب مصحح تکلیف باشد. این مسئله دوباره بررسی خواهد شد.
در تشریع مولا بر عبد، پسند و ناپسند عبد اساساً مورد توجه نیست؛ اما حقّ تعالی در تشریع خود آن را مورد توجه قرار داده است. این توجه در دو جایگاه برجسته است: الف) احکام ارشادی به حکمت؛ مانند: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ (البقرة : 179)« [و برای شما در قصاص زندگی است]، «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (البقرة : 219)» [از تو دربارهی شراب و قمار میپرسند، بگو: در آنها گناهی بزرگ هست و منفعتهایی برای مردم هست؛ ولی گناهشان بزرگتر از نفعشان است]. در رابطهی مولا و عبد، عبد اساساً با حکمت احکام کاری ندارد و تنها داعی او، امر و نهی مولا است؛ چنان که تصریحات اصولیان بر آن نقل شد. ب) تصریح خود حق تعالی که این دین اکراه نخواهد شد: «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ قَد تَّبَینََ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی (البقرة : 256)» [به ناخواه واداشتن در دین نیست]؛ «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (الإنسان : 3) [ما او را به راه آوردیم، حال میخواهد سپاس گوید و خواهد ناسپاسی کند]. اکراه هم در جنبهی حقوقی ممکن است و هم در جنبهی تکوین. مولویت مقام تشریع، هم با این معنا سازگار است که در ابلاغ دین میتوان قوهی قهریه را به کار گرفت و هم با فطری نبودن دین سازگار است. در دو آیهی اخیر این دو معنا، به ویژه فطری نبودن دین، نفی شدهاند. مطابقت دین با فطرت، مراعات پسند عبد در بالاترین حدّ ممکن است؛ زیرا پسند او در مرتبهی تکوین رعایت شده که بسیار بالاتر از رعایت آن در مرتبهی خیال است. اینها نشان میدهد که مصلحت و مفسدهی لحاظ شده در متعلق احکام امری عارضی بر آنها نیستند. البته این نکته مستلزم تحقیقی مستقل و مفصل با استناد به آیات و روایات است که این مختصر جایگاه آن را ندارد.
در خود آیات الاحکام نیز شواهدی دیگر نیز وجود دارد که نشان میدهد تشریع قرآنی از سنخ تشریع مولوی نیست؛ برای نمونه در ذیل آیات الأحکام عباراتی است که در رابطهی مولا و عبد جایگاهی ندارند. برای نمونه چند مورد تحلیل میشود. در ذیل برخی از آیات الأحکام عباراتی چون «لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (باشد که هدایت یابید)»، «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (باشد که تقوا یابید)»، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (باشد که سپاسگزار گردید)»، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (باشد که به یاد آرید)»، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (باشد که خرد بورزید)»، «لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (باشد که بیاندیشید)»، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (باشد که رستگار گردید)»، «لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (باشد که رحمت یابید)» آمده است. این عبارات در رابطهی عبد و مولا جایگاهی ندارند. اساساً عبد در نزد مولا چیزی نیست جز موجودی که اراده و توان آن برای انجام برخی کارها در اختیار مولا است؛ نه برای این که هدایت، تقوا، شکر، ذکر، عقل، فکر، فلاح و رحمت برسد. هم چنین، در آیات الأحکام نیز عباراتی دیگر نیز به چشم میخورد که با منظر مولویت تشریع سازگار نیست. برای نمونه در آیهی قصاص میفرماید:
وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (البقرة : 179) «و در قصاص برای شما زندگی است، ای صاحبان خرد ناب، باشد که بپرهیزید».
این نحوه تشریع نمیتواند مولوی باشد؛ در تشریع مولوی، تشریع به کسی است که تنها مأمور انجام تکالیف است. اساساً خود عبد ارزشی ندارد، مگر برای انجام تکلیف محوله از سوی مولا. اما عناوینی چون «یا أُولِی الْأَلْبابِ (ای صاحبان عقل ناب)» نشانگر ارزش فینفسه عبد نزد مولای الهی است. علاوه بر اینها، در قرآن کریم از طلب الزامی شرعی با عناوینی یاد میشود که با مولویت مقام تشریع سازگار نیست؛ مانند «آیه» در برخی از آیات الأحکام:
«یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» (البقرة : 219) و «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ» (البقرة : 242).«آیات خود را برای شما روشن می کند»؛
یا گاهی حکم الزامی را با عدم جُناح (گناه و رویگردانی از حقّ) بیان میکند:
وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا (النساء : 101). «و چون زمین میسپرید، گناهی بر شما نیست که نماز را کوتاه کنید اگر از فتنهی کافران بترسید»
إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما (البقرة : 158). «صفا و مروه از شعائر خدا است. پس کسی که حج خانه خدا و یا عمره انجام میدهد، گناهی نیست که میان آن دو را بپیماید».
افزون بر موارد یاد شده، اساساً در قرآن کریم برای طلب شرعی تنها در عبارات «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها (البقرة : 286)» [خداوند به هیچ کس بیش از گنجایش تکلیف نمیکند»، «لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها (البقرة : 233)» [هیچ کس بیش از گنجایش مکلّف نمیشود] «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها (الأنعام : 142)، (الأعراف : 42)، (المؤمنون : 62)» [هیچ کس را بیش از گنجایش مکلّف نمیکنیم] از مادهی «کلف» استفاده شده است که خود عبارات بیانگر آن است که «کُلْفَت» به آن صورت که در اوامر غیر الهی جاری است، در اوامر الهی جریان ندارد.
تبیین این نظریه در مطلب پیشین آمده بود:
http://hassani.blog.ir/post/The%20theory%20of%20the%20Shari%27a%20like%20the%20command%20of%20the%20master%20to%20the%20slave
1فضل الله، سید محمد حسین، تفسیر من وحی القرآن، ج18، ص190، دار الملاک للطباعة و النشر، بیروت، چاپ دوم، 1419ق.
2حسینی همدانی، سید محمد حسین، انوار درخشان، ج12، ص472، کتابفروشی لطفی، تهران، چاپ اول، 1404ق.
3طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص268، دفتر انتشارات اسلامی جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
4امام عسکری (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، ص259، مدرسه امام مهدی، قم، چاپ اول، 1409ق.
5طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج1، ص 246، مرتضی، مشهد، چاپ اول، 1403ق.
6طبرسی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج1، ص 245.
7کلینی، الکافی، ج1، ص146 و 434. دقت شود که این روایتها در مقام تأیید حکم عقلی بر محال بودن ظلم به خدا آمدهاند، نه به عنوان دلیل مستقل.
8غروی اصفهانی، بحوث فی الأصول، ، ج2، ص57.