پویایی الگوهای مفهومی فقه سیاسی
الگوهای مفهومی برای موضوعشناسی باید الگوی پویا باشند؛ یعنی باید این الگوها چنان باشند که با پیچیدگیها و تحولات زندگی بشری هماهنگ بوده و کارآمد باشد. اگر فقه نتواند بر موضوع احاطه یافته و آن را شناسایی نماید، امکان حمل حکم بر آن وجود ندارد. در نتیجه فقه از زندگی بشری کنار رفته و بشر ناچار به زندگی سکولار تن خواهد داد.
واقعیتهای سیاسی حدود و مرزهای دقیق و معین ندارند. البته این ویژگی هر پدیدهای است که هویّت اجتماعی و تاریخی دارد. میان کفر و نفاق و اسلام یا میان اسلام و ایمان یا میان عالم و عامی مرزهای دقیقی وجود ندارد. الگوی مفهومی فقه برای انسان سیاسی باید متوجه ابهام در مرزها باشد. در الگوی موجود، الگو بدون توجه به ابهامِ مرزها چیده شده است. فقیهان به دنبال آن بودهاند که مفاهیم را چنان دقیق تعریف نمایند که مرزها کاملاً روشن باشد. چون چنین امری خلاف واقعیت امر است، اختلاف شدیدی در تعریف مفاهیم دیده میشود. نمونهی این اختلاف را در تعریف کافر در برابر مؤمن، یا در باب اجتهاد و تقلید در تعریف اعلم و مانند آنها میتوان دید.
وقتی فقیه میخواهد در حکمی یکی از اقسام انسان را، به عنوان متعلق یا موضوع یا عنوان مشیر، لحاظ نماید؛ با مفهومی سروکار ندارد که بتوان با تعریفی حدی یا رسمی حدود آن را دقیق معین نمود. او ناچار است مفهومی را به کار گیرد که با مجموعهای از عوارض لازم و مفارق شناخته میشود. در چنین تعریفهایی میتوان دربارهی بخشی از افراد با داوری قطعی تعیین کرد که این مفهوم بر آنها صدق میکند یا نه. اما دربارهی بخشی از افراد همواره ابهام وجود دارد. فقیه باید بداند ادراک وی از واقعیت سیاسی، واقعیت جاری در خارج نخواهد شد؛ بلکه او است که باید ادراک خود را از واقعیت خارجی بر اساس خود واقعیت خارجی سامان دهد.
مسئلهی دیگر، تحولات طولی حیات بشری است. زندگی بشری همواره با تحولاتی همراه است. مثلاً، در افسانهوارهایی که جامعهشناسان گفتهاند بشر در ابتدا زندگی غارنشینی داشت، سپس به کوچنشینی روی آورد و پس از آن یکجانشین شد؛ یکجانشینی ابتدا در قالب روستایی بود؛ کم کم شهرها به وجود آمدند؛ هم چنین، یکجانشینان کم کم از زندگی کشاورزی به زندگی صنعتی روی آوردند؛ نظامهای سیاسی حاکم بر جوامع نیز آرام آرام تغییر کردند؛ نظامهای قبیلهای به پادشاهی و نظامهای پادشاهی به جمهوری تبدیل شد؛ نهادهای بینالمللی ایجاد گشت و هزاران تغییر دیگر. الگوی مفهومی باید بتواند با تحولات تاریخی زندگی بشر سازگار افتد و در هر شرایطی واقعیت را نشان دهد. البته چنان که آمد تحولات یاد شده، افسانهوارند؛ اما کیفیت و گستردگی تحولات واقعی نیز دست کمی از آن ندارد.
الگوی مفهومی انسان سیاسی، در عین پویایی، نباید از معانی چنان تعمیمیافتهای بهره گیرد که از شدت گستردگی معنا، در عمل بیمعنا گشتهاند. برای نمونه، عدالت نباید چنان معنا شود که شامل هر فضیلتی گردد و در عمل مساوی با «هر فضیلت» به کار رود. عدالت فضیلتی است و حکمت فضیلتی دیگر و صداقت فضیلتی دیگر؛ اگر چه این فضایل در تحقق خارجی ملازم هم هستند.