نقش دین در رابطهی بین انسان و خدا
آشکار است که انسان با خداوند، به گونهی تکوینی رابطه دارد، برای مثال، میان خداوند و انسان رابطهی خالقیت و مخلوقیت، رابطهی مالکیت و مملوکیت، رابطهی رازقیت و مرزوقیت و رابطهی غنیّ و فقیر برقرار است. این نحوه رابطه میان انسان و خداوند رابطهای تکوینی است که انسان هیچ نقشی در ایجاد آن ندارد.
اما میان انسان و خداوند ممکن است روابطی به اختیار انسان ایجاد شود، مانند رابطهی دوستی یا دشمنی. انسان، به عنوان یک موجود مختار ناچار است در قبال حق تعالی که یک حقیقت و واقعیت است و بلکه حقیقت اعلا و واقعیت اول است، موضعگیری نماید و این موضعگیری رابطهی او را با خداوند معین خواهد کرد. بنابر این، رابطه با خداوند برای انسان ضروری است.
دین نحوهای زندگی است که خداوند از انسان خواسته آن گونه زندگی میکند و التزام و تعهد به آن زندگی نیازهای فطری انسان را بر میآورد و نیازهای طبیعی او را معنا، جهت و نظم میبخشد. تنها در دین است که خداوند نحوهی تصرف مورد خواست خود بر انسان را به انسان ابلاغ کرده است و خداوند هم در ارسال دین به فطرت انسان نگریسته و نیازهای او را مورد توجه قرار داده است، زیرا خود نیازی به انسان ندارد.
این دین روابط فرعی بسیاری بین انسان خداوند ایجاد میکند، از جمله:
1. رابطهی عبودیت: دیندار چون میپذیرد آن گونه که خدا میخواهد با او زندگی کند و از فرمان او سر پیچد، عبودیت و بندگی او را پذیرفته است.
2. رابطهی دوستی و دلدادگی: دیندار هر چه نیاز دارد، نزد خدا مییابد و او را در جود و بخشش بینظیر میبیند و میبیند که حق تعالی همهی نیازهایش را بیدریغ با باران فیضاش بر آورده میسازد. پس او را دوست میدارد و دلدادهی او میگردد.
3. رابطهی انس و آرامش: دیندار چون خدا را دوست میدارد، با او انس میگیرد و با یاد او آرام میگیرد.
4. رابطهی آموزش و تعلم: دیندار چون خدایش را عالم کامل مییابد، از او میآموزد آن چه باید بیاموزد.
این نحوه روابط بسیارند و بسیاری دیگر را نیز میتوان نام برد.
شاید مهمترین رقیب دین در ایجاد رابطهی درست و به حق با خداوند، عرفان شمرده شود البته، آشکار است که چون عرفان دینی از متن دین برخاسته، رقیب، دین نیست و بلکه مرتبهی اعلای دینداری است. اما عرفان غیر دینی از متن دین بر نخاسته و در عین حال مدعی است که انسان را به شهود امر متعالی - به عبارت عام تر: مواجهه با امر قدسی - میرساند. اما طریق عرفانی مستقل از دین دچار دو اشکال اساسی است:
1. عارف نمیتواند شهود یا تجربه عرفانی خود را از حیث معرفتی توجیه کند. بنابر این شهود یا تجربه اش، حتی برای خود او حجیت معرفتی ندارند.
2. بر فرض که از مشکل معرفتی بگذریم، عارف از طریق تجربه عرفانیاش تنها خود را و رابطهای که خودش با امر قدسی ایجاد کرده است، کشف میکند. در حالی که دین، خدا را و رابطهای که خدا از انسان میخواهد با او ایجاد کند، میشناساند.