غایت دانش
اولین مقوم هر دانشی غایت آن است و این غایت «پاسخ به نیازهای انسانی» است. هویّت علومْ اعتباری است؛ یعنی تألیفِ مجموعهی گزارههایی که نظریهها را تشکیل میدهند و مجموعهی نظریههایی که علوم را تشکیل میدهند، وابسته به ارادهی انسانی است و امری تکوینی نیست. این عالماناند که گزارهها را کنار هم، با نظمی ویژه و با معیارهایی عقلایی و نه گترهای، میگذارند تا نظریه به دست آید و نظریهها را نیز با معیارهایی عقلایی سامان میدهند تا دانشی تألیف شود.
در مواجهه با هر عمل انسان عاقل، اولین پرسش برای درک آن عمل چنین است: «چرا؟». تفاوت کار عاقلانه با غیر عاقلانه در همین است که کار عاقلانه با پرسش «چرا و برای چه هدفی؟» آغاز میشود و کار غیر عاقلانه بدون این پرسش. انسان عاقل وقتی مقصودی را در نظر گرفت، برای آن ابزاری تهیه میکند. ابزار هدف نیستند؛ بلکه فقط ابزارند. علوم هویّتی اعتباری دارند و تألیف آنها وابسته به ارادهی انسانی است. خود این هویّت اعتباری نمیتواند هدف باشد؛ بلکه ابزاری برای رسیدن به مقصود و غایتی است.
اکنون این پرسش جا دارد که این غایت چیست؟ البته مقصود هر عالمی از نظریهپردازی با دیگری متفاوت است. مثلاً یکی برای کمال انسانی خویش در علوم غواصی میکند، دیگری برای خدمت به جامعهی بشری، سومی برای کسب درآمد و چهارمی برای شهرت و منزلت. اما مراد از غایت دانش این امور نیست. غایت امری است که از خود دانش مورد انتظار است1؛ به تعبیر دیگر، در مقام نظریهپردازی بیواسطه مورد نظر عالم است.
روشن است که این غایت هرچه باشد، باید ناظر به یک مشکل عمومی به شمار آید. اعتبار علوم و نهادهای مربوط به آن هزینهی زیادی نیز بر جامعه تحمیل میکند. اجتماع برای مشکلات فرد یا گروهی خاص نمیتواند چنین هزینههایی را تقبل نماید. مشکل عمومی ممکن است مشکل جامعه، به عنوان کل باشد و ممکن است مشکل ساری و جاری افراد جامعه باشد. اما در صورت دوم نیز باید بهقدری سریان و جریان آن در افراد غلبه داشته باشد که از نظر جامعه مشکل عمومی به شمار آمده و هزینه برای آن عقلایی به شمار آید. بنابر این، برای تعیین غایت هر دانشی، از جمله طبیعیات، بایستی در پی یافتن مشکلی عمومی باشیم که با این دانش میتوان برطرف کرد. اما مسئلهی تمییز مشکل از غیر مشکل، مشکل عمومی از خصوصی و مشکل مهم از غیر مهم، به شدت تابع نحوهی زندگی است. پاسخ این مسئله تابع فرهنگ عمومی جامعه، شرایط جغرافیایی، سیاسی، اقتصادی و مانند آنها است. بنابر این، غایات علوم از یک جامعهی علمی به جامعهی علمی دیگر تفاوت میکند و یکی از اساسیترین عوامل تفاوت مبادی مکتبی علوم است.
زمین، مریخ و اورانوس هر سه سیارهاند. چرا علمی با عنوان زمینشناسی با شاخ و برگ بسیار پدید آمده است؛ اما مطالعهی مریخ و اورانوس تنها مسئلهای از نجوم به شمار میآید؟ ویژگی زمین مؤثر بودن در زندگی انسان است. البته روشن است که مریخ و اورانوس نیز بیتأثیر در زندگی بشر نیستند؛ اما با شدّت و گستردگی تأثیر زمین در زندگی انسان قابل مقایسه نیست. این پرسش پیش میآید که چه حدّی از تأثیر یک امر مصحّح تأسیس یک علم است؟ شاید به نظر برسد که جامعهی علمی تنها به نیازهای بالفعل توجه دارد. اما چنین نیست، مثلاً بخشی از مطالعات نجومی امروز برای بهرهبرداریِ محتملِ یافتهها در آینده است و اثر بالفعلی در زندگی امروز بشر ندارد؛ مانند مطالعات گسترده در خاک و جو مریخ. البته علمی که مشکل بالفعل انسان را پاسخ ندهد، گسترش اجتماعی آن محدود خواهد بود. اما مهمتر از آن این است که امری توهّمی، نه واقعی، غایت علمی قرار گیرد. اگر جامعهی بشری توهم نیاز به امری را داشته باشد؛ دانش یا دانشهایی را برای برآوردن همان نیز توهمی تدوین میکند؛ مانند احساس نیاز به خدایان افسانهای. البته پیشفرض هر جامعهی علمی آن است که دانش آنان پاسخگوی مشکلی واقعی است؛ اما این پیشفرضها همواره مطابق با واقع نیست.
1عراقی، مقالات الأصول، ج1، ص32.