تقوا و دوری از سیاست
آیا دوری از سیاست و آلودگیهای آن به تقوا نزدیکتر است؟برخی مطرح میکنند که دوری از سیاست و آلودگیهای آن به تقوا نزدیکتر است. دیده میشود وظایفی که آنان معتقدند مؤمنان با عمل به آنها میتوانند در زمرهی یاران مهدی (عَلَیْهِ السَّلَامُ) به هنگام ظهور درآیند، عمدتاً خصلت فردی یا بینافردی دارند.
آنان میگویند: سیاست همواره با آلودگیهای بسیار همراه بوده است؛ زیرا اهل دنیا دستیابی به قدرت را راه رسیدن به مقصود خود دیدهاند و چنان دور قدرت را احاطه کردهاند که ورود به سیاست مستلزم درگیری و تعاملهای پیچیده با چنین افرادی است که از معنویت و عبادت بویی نبردهاند. علاوه بر این، ورود به سیاست مستلزم درگیری برای رسیدن به قدرت است که از برجستهترین مظاهر دنیاگرایی است. ورود به این درگیریها و تعامل با اهل قدرت، حال عبادت را از انسان میگیرد و حتی او را به لبهی پرتگاههای گناهانی میکشاند که توبه از آنها بسی مشکل است.
اما به نظر نمیرسد این نحوه دلایل پذیرفتنی باشند. آیا اهل بیت (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ) از درگیری برای رسیدن به قدرت اجتناب کردند؟ یقیناً چنین نبوده است و به همین جهت بود که ستمگران زمانه آنان را تحمل نمیکردند. اگر خلفای اموی و عباسی فعالیتهای ائمهی اهل بیت (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ) را در تقابل با قدرت خود نمیدیدند، هرگز با به شهادت رساندن آنان، مشکل مشروعیت خود را دوچندان نمیکردند. شاید کسی در پاسخ بگوید مسئلهی ما مربوطه زمانهی غیبت است؛ نه زمانهی حضور. اما فعل معصوم برای ما حجت است و دلیلی نداریم که این حکم ویژهی آنها است. اساساً، رها کردن مسلمانان در سلطهی طاغوتهای جائر و فاسق به تقوا نزدیکتر است یا تلاش برای نجات آنان از چنین سلطهای؟ آیا پاسخ این پرسش وابسته به حضور و غیبت امام معصوم است؟ آیا کسی میتواند فتوا دهد که اگر معصوم حاضر نبود، احتیاط آن است که قدرت را به اهل فسق و کفر بسپاریم؟ نمیتوان گفت که قدرت را به حال خود رها میکنیم و به اهل فسق و کفر نمیسپاریم؛ زیرا هیچ جامعهای بدون قدرت ممکن نیست «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِر»1 (مردم ناچار از امیری نیکوکردار با بدکردارند تا مؤمن در امارت او کارش را بکند و کافر در آن بهرهی خود ببرد). اگر اهل ایمان در پی قدرت نباشند، آن را به اهل فسق و کفر سپردهاند. خدای متعال در قرآن کریم میفرماید: «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» (خداوند برای کافران راه سلطه بر مؤمنان قرار نداده است «النساء : 141»). این حکم تنها ویژهی دورهی حضور نیست و خداوند هرگز، چه در ظهور امام و چه در غیبت او، نیز راهی برای سلطهی کافران و فاسقان بر مؤمنان قرار نداده است.
گاهی شنیده میشود که منشأ غیبت امام زمان (عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ الشَّرِیفَ) خود ماییم و اگر ما خود را اصلاح کنیم، ایشان ظهور کرده و اختیار حکومت را به دست میگیرد؛ بنابر این، ضرورتی نیست که غیر معصوم به مسئلهی حکومت توجه کند و تنها لازم است به خودش توجه کند. این نکته ریشه در سخنی از خواجه نصیر دارد که در علت غیبت نوشته است: «غیبته منّا»2 (غیبت او از ما است). علامهی حلی، این نکته را چنین تشریح میکند که خدا امام را آفرید و به او قدرت و علم داد و او را معرفی کرد؛ امام نیز بار امامت برداشت و آن را پذیرفت؛ اما مردم از کمک به او و فرمان بردن از او خودداری کردند، پس منع لطف ناشی از کار خود آنان بود، نه از خدا و نه از امام.3 شارحان دیگر تجرید هم چنین بیانی دارند. اما به نظر نمیرسد این سخن درست باشد و در روایات نیز تأییدی بر این سخن یافت نمیشود. در روایات چند امر در تعلیل غیبت بیان شده است. در بیشتر روایات امتحان امت به عنوان علت غیبت ذکر شده است.4 در برخی روایات نیز به حفظ جان امام زمان (عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ الشَّرِیفَ) اشاره شده است.5 در روایتی معتبر آمده است که حکمت غیبت بعد از ظهور روشن میشود.6 در روایاتی نیز آمده است غیبت برای آن است که آن حضرت ناچار به عهد و بیعت با کسی نباشد و در زمان ظهور عهدی در گردن او نباشد.7 در روایتی معتبر امام صادق (عَلَیْهِ السَّلَامُ) تأکید میکند: «لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ».8 بنابر این، چه امت اهل گناه بودند و چه نبودند، غیبت اتفاق میافتاد و نگارنده نیز روایتی نیافت که در آن بیان شده باشد که علت غیبت گناه امت است.
1نهج البلاغة، خطبهی40.
2طوسی (خواجه)، نصیر الدین، تجرید الاعتقاد، ص222، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1407ق. البته در بسیاری از نسخ تجرید آمده است «عدمه منا»، اما به نظر میرسد همان «غیبته منا» صحیح است.
3حلى (علامه)، حسن بن یوسف بن مطهر اسدى، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص363، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، چاپ چهارم، 1413ق..
4طوسى (شیخ)، محمد بن حسن، کتاب الغیبة، ص335-343 ، موسسة المعارف الاسلامیة، قم، چاپ سوم، 1425ق.
5طوسى (شیخ)، کتاب الغیبة، ص332-335.
6صدوق (شیخ)، محمد بن علی بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص482 ، اسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1395ق.
7صدوق (شیخ)، کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص481.
8کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج1، ص 340 و نیز: ص336، اسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1362ش.