ادعای اساسی واقعگرایی
اصل واقعیت انکارپذیر نیست. اصل «واقعیتی هست» اصل اساسی هر مکتب واقعگرا است:
این اصل عبارت است از اذعان و تصدیق به اینکه اجمالا موجودى داریم و بر خلاف زعم سوفسطائیان جهان هیچ در هیچ و موجود بودن امرى پوچ نیست[1].
اذعان به اصل واقعیت، یک اصل حداقلی است. واقعگرایان در اصلی وسیعتر حوزهی واقعیات را گسترش میدهند: هم من واقعاً هستم و هم واقعیاتی غیر از من هستند؛ چنانکه علامهی طباطبایی کتاب «نهایة الحکمه» را با این جمله آغاز میکند: «ما، جماعت مردمان چیزهایی جداً واقعی هستیم؛ و همراه ما چیزهای دیگری نیز موجودند»[2].
مدعای اساسی واقعگرا در معرفتشناسی این است: حقیقت علیالاصول و علیالاجمال شناختپذیر است. علیالاصول بودن شناخت به معنای این است که شناخت حقیقت از طرق معتبر ممکن است. به تعبیر دیگر، عقل خطای ذاتی ـ به معنای عام ـ ندارد و هر گونه خطای ذهن در فرآیند ادراک، ناشی از عواملی بیرون از خود هویت ادراک بوده و علیالاصول، رفع خطا ممکن است، هر چند همواره ساده نیست. این نکته اصل اساسی حقیقتگراییِ ناب بوده و نقطهی افتراق آن از شکاکیت و نسبیگرایی است. اصل امکان شناخت بدیهی است:
آن دسته از دیگر اصول فلسفی [به جز اصل واقعیتی هست] که مقوم علوم گوناگون هستند [و] در بود و نبود سایر علوم از جمله معرفتشناسی نقش تعیین کننده دارند، از جمله آن اصول، وجود معرفت و شناخت، وجود خطا و همچنین وجود راهی است که در تشخیص صواب از خطا، مصون و معصوم است؛ یعنی اصل راه وجود دارد و معصوم از خطا است، اگرچه رونده گاهی اشتباه میکند. این سری از اصول همانند، قبول اصل واقعیت اصول، اولی و بدیهی هستند که انکار هر یک از آنها منجر به سفسطه میشود.[3]
اصل اساسی حقیقتگرایی معرفتشناختی مجمل و برای حقیقتگرایی حداقلی است. توسعهی این اصل با پذیرش شناخت فراگیر حاصل میآید که در آینده از آن سخن خواهیم گفت.
مدعای دیگر واقعگرایی معرفتشناختی این است که: آگاهی حقیقتی مشترک میان انسانها است. مفهوم «آگاهی» عنوان جامع بر گروهی از حقایق متباین نیست.