مبادی فلسفی ارزش شناسی عمل سیاسی بر مبنای حکمت متعالیه 3
هویت حسن و قبح
به نظر می آید حُسن از کمالات وجودی بوده و مفهومی فلسفی است. کمالی بودن وصف حسن نشان میدهد که حسن امری واقعی است و نه اعتباری و بر مبنای شمول معنای خیریت بر حسن، واقعی بودن حسن آشکارتر میشود. وقتی آن را بر موضوعی حمل میکنیم، بالوجدان کمالی را از آن اراده کردهایم. هم چنین، تعمیم موضوع حُسن از نیازهای انسان به هز صادر اختیاری از هر موجود مختار نشان میدهد که حسن کمالی وجودی و مفهومی فلسفی است. حسن و قبح به ملکات نفسانی و افعال هر ذیعلم ذیاراده حمل میشود، بیآنکه نیاز آن موجود مورد ملاحظه باشد و حمل حسن بر افعال واجب یک نمونهی آشکار است.
بنابر این، می توان گفت: حُسن (در برابر قبح) از کمالات وجودی متعلق به صادر اختیاری از فاعل مختار است؛ به عبارت دیگر، کمال مرتبه ی لغیره ی فاعل مختار است، نه مرتبه ی لنفسه ی او. تعبیر منطقی این نکته ی حِکمی این است که حسن به نحو حقیقی بر فعل یا ملکه ی نفسانی و مانند آنها حمل میشود (که صادر اختیاری از فاعل مختارند)؛ ولی حمل حسن بر خود فاعل مختار به اعتبار صدور حَسَن از وی است. ادلهی اصالت وجود شامل همهی کمالات وجودی میشود. بنابر این، کمالات وجودی همه اصیلاند؛ به این معنا که واقع خارجی مصداق واقعی این مفهوم است و حمل این مفهوم بر آن مصداق بدون حیثیت تقییدیه است؛ چنان که واقع خارجی مصداق واقعی مفهوم وجود بوده و حمل وجود بر آن بدون حیثیت تقییدیه است. مفاهیمی مانند وحدت که مساوی وجودند، مفاهیمی مانند وجوب و امکان فقری[1] که خود و مقابلشان مساوی وجود است و مفاهیمی مانند حسن که کمال مرتبه ی لغیره فاعل مختار است؛ همه در مرتبه ی خود اصیل اند. هم چنین، در مفاهیم وجودی متقابل، یکی از دو طرف کمال و طرف دیگر نقص به شمار میرود و امری عدمی[2] است. بنابر این، قبح مساوق با عدم حسن در فعل فاعل مختار است.
علامه طباطبایی حُسن و قبح را دو مفهوم اعتباری میداند که از ملائمت و عدم ملائمت با قوای ادراکی اعتبار میشود:
خوبى و بدى که در یک خاصهی طبیعى [مثل بو و مزه] است، ملائمت و موافقت یا عدم ملائمت و موافقت وى با قوهی مدرکه مىباشد، و چون هر فعل اختیارى ما با استعمال نسبت وجوب انجام مىگیرد، پس ما هر فعلى را که انجام مىدهیم به اعتقاد این که به مقتضاى قوهی فعاله است انجام مىدهیم؛ یعنى فعل خود را پیوسته ملایم و سازگار با قوهی فعاله میدانیم و همچنین ترک را ناسازگار میدانیم؛ در مورد فعل، فعل را خوب میدانیم و در مورد ترک، فعل را بد میدانیم. از این بیان نتیجه گرفته مىشود خوب و بد ـ حسن و قبح ـ در افعال دو صفت اعتبارى مىباشند که در هر فعل صادر و کار انجام گرفته اعم از فعل انفرادى و اجتماعى معتبرند.[3]
از آنجا که علامهی تحلیلی طبیعی از ملائمت و عدم ملائمت ارائه میکند، به نسبیت اخلاق میرسد: «دو صفت خوبى و بدى که خواص طبیعى حسى پیش ما دارند نسبى بوده و مربوط به کیفیت ترکیب سلسله اعصاب یا مغز ما مثلا مىباشند.[4]»
دیدگاه علامه به تأمل نیاز دارد. زیرا تحلیلی طبیعی از حسن و قبح با درک وجدانی ما سازگار نیست. انسان بالفطره نیاز به یافتن معنا و جهتی برای زندگی دارد و این امر مستلزم ارزشگذاری ملکات نفسانی و افعال انسانی است. بنابر این، حتی اگر حسن و قبح اعتباری باشند، این اعتبار بر اساس نیازهای فطری بوده و کاملاً انسانی است، نه طبیعی. علاوه بر این، ارزش اخلاقی ملکات نفسانی و افعال انسانی با تغییر وضعیت فیزیولوژیکی یا امور دیگر طبیعی تغییر نمیکند. اساساً قول به این که این دو مفهوم اعتباریاند و منشأ اعتبارشان نیازهای طبیعی انسانیاند، بالوجدان خطا به نظر میرسد. البته عبارات علامهی قابل تفسیر و توجیه به این نیز است که انسان با توجه به ملائمت فعل با قوهی فعاله و تمایلش به انجام آن برای فعلی که میخواهد انجام دهد، اعتبار حسن میکند، نه این که تمام حقیقت حُسن همین اعتبار است. ولی این توجیه نیز قابل مناقشه است؛ زیرا چنین اعتباری متأخر بر تمایل به انجام فعل خواهد بود و فایدهای بر آن مترتب نمیشود.
فلاسفه معمولاً احکام اخلاقی مانند حسن عدل و قبح ظلم را در زمرهی مشهورات یا مقبولات نام بردهاند. بر همین اساس، برخی از بزرگان حکمت متعالیه چون مرحوم اصفهانی حسن و قبح ذاتی را نپذیرفته و حسن و قبح عقلی را به استحقاق مدح و ذم نزد عقلا برگردانده است که حقیقتی جز اتفاق آرای عقلا بر مدح عدل و ذم ظلم ندارد.[5] اما در مقابل، ملا هادی سبزواری عقل را کاشف حسن و قبح میداند:
مراد از این که حسن و قبح عقلی است، این است که عقل میتواند بفهمد فلان فعل در نفس الامر ممدوح است و آن دیگری مذموم، اگرچه در شرع انور نیامده باشد؛ یا میتواند جهت حسن فعلی که در شرع به آن امر شده یا جهت قبح فعلی که در شرع از آن نهی شده را درک کند. این که جهات حسن و قبح را در بعضی افعال نفهمد، در عقلی بودن حسن و قبح خدشهای وارد نمیسازد؛ زیرا اجمالاً میداند که اگر خالی از مصلحت یا مفسده بود، طلب فعل یا ترک از حکیم قبیح بود.[6]
حکیم سبزواری در ادامه، در پاسخ نوع دیدگاه مرحوم اصفهانی مینویسد:
ضرورت این احکام [حسن عدل و قبح ظلم] در مرتبهای است که نه تنها انکارشان پذیرفتنی نیست، بلکه حتی حکم به بداهت آنها نیز بدیهی است. غایت امر آن است که، بر این مبنا که در آنها مصالح و مفاسد عامه وجود دارد، آنها احکامی از عقل نظری به اعانت عقل عملی خواهند بود. این که حکما آنها را از مقبولات عامه به شمار آوردهاند، غرضشان آوردن مثال برای مصلحت و مفسدهی عامهای بود که در آنها قبول عموم مردم، نه گروه خاصی از آنان، معتبر باشد. این نکته با بداهت آنها منافات ندارد. چون یک قضیه ممکن است، به جهتی از یقینیات و به جهتی دیگر از مقبولات باشد و به این دو اعتبار هم در برهان و هم در جدل معتبر باشد.[7]
مرحوم اصفهانی در پاسخ به این بیان سبزواری مینویسد:
دخول یک قضیه همزمان در ضروریات و مشهورات نکتهی درستی است، اما نه در این مورد؛ بلکه مثال آن اولیات است که هم عقل نظری به آن حکم میکند و هم همگان به آن معترفاند.[8]
پاسخ مرحوم اصفهانی قابل ارزیابی است. چند ملاک برای تفکیک مشهورات به معنای خاص از مشهورات به معنای عام وجود دارد. انسان به مقتضای فطرت خویش، نسبت به یقینیات جزم دارد، اما نسبت به مشهورات به معنای خاص چنین نیست[9]. در باب احکام اخلاقی فطرت انسانی چنین اقتضایی دارد، چنان که امام خمینی (ره) اشاره دارند که فطرت الهی انسان چنان که بر توحید و معرفت است، بر جمیع حسنات و کمالات نیز است[10]. هم چنین، احتمال کذب در مشهورات راه دارد[11]؛ اما آیا در حسن عدل و قبح ظلم احتمال کذب بودن راه دارد؟ سوم این که در مشهورات به حسب تفاوت جوامع و فرهنگها، تنوع ممکن است و از لحاظ معرفتی و ارزشی، فی نفسه نسبت به هم قیاسناپذیرند. در حالی که احکام اخلاقی، مانند حسن عدل[12] و قبح ظلم، با تنوع جوامع و فرهنگها تغییر نمییابد و ارزشهای پایهی اخلاقی جوامع و فرهنگها، بر فرض تنوع، فی نفسه و مستقل از امور دیگر، از لحاظ معرفتی و ارزشی قیاسپذیرند. به جهت همین قیاسپذیری است که مردم دعوت انبیا را بر آرای بشری ترجیح میدهند؛ وگرنه توجیهی برای ترجیح وجود نداشت. علاوه بر اینها، نظریهی مرحوم اصفهانی اخلاق را تنها به حوزهی رفتارهای اجتماعی محدود میکند، در حالی که حوزهی رفتارهای فردی و ملکات نفسانی نیز قابل اتصاف به حسن و قبحاند.
دلایل متعددی برای نظریهی حسن و قبح عقلی ارایه شده است. مهمتر از همه، بداهت امر است که مرحوم سبزواری به آن تأکید میکند. هر کسی در وجدان خود درمییابد که برخی افعال حسن و برخی دیگر قبیحاند. دیگر این که اگر حسن و قبح با عقل شناختپذیر نبودند، ترجیحی بین شریعت الهی و کفر نبود تا با شرع شناخته شوند یا شرع آنها را اعتبار نماید. به علاوه، اگر شناخت حسن و قبح عقلی نبود، قبح عدل و حسن ظلم امکانپذیر بود؛ در حالی که بالبداهه چنین نیست. البته با توجه به نحوهی وجود حسن و قبح، که پیشتر آمد، آشکار است که عقل در شناخت حسن و قبح نقش اساسی دارد و این فهم وابسته به تحلیل مصالح و مفاسد مترتب بر موضوع نیست. نحوهی حیات بشری به گونهای تکوین یافته که مصالح و مفاسد واقعی حیات او با حسن و قبح تلازم تام یافتهاند و این نکته نیز میتواند راهنمای عقلی به شناخت حسن و قبح باشد. اما این شناخت غیر از شناخت حسن و قبح نفسی عمل است؛ از این جهت است که حکیم سبزواری هم در تبیین حسن و قبح عقلی اشاره میکند که عقل میفهمد که فلان فعل در نفس الامر حسن یا قبیح است و نه در قیاس با اغراض و مصالح و مفاسد مترتب بر آن فعل؛ و نیز ادراک حسن و قبح را، نه تنها، در برخی مراتب بدیهی میشمارد، بلکه بداهت آن را نیز بدیهی میداند.
از حیث تاریخی وحی نقش مهمی در حل مشکلات معرفتی اخلاق داشته است. در واقع مردم هم ملاک حسن و قبح را از دین[13] اخذ میکردند و هم احکام تفصیلی اخلاقی را نیز از بانیان دین خود میآموختند. این رفتار مردم مبنای معرفتی دارد؛ اگرچه ممکن است آنان خود از مبنای معرفتی رفتارشان آگاه نبوده باشند. ملاک ثبوتی حسن و قبح تناسب واقعی یا اعتباری با رضای حق تعالی است. استقلال عقل در مقام اثبات این ملاک کلی و محدود به ارزشهای پایه است. اما وحی به صورت تفصیلی در مقام اثبات این ملاک به کار میآید و موضوعات فرعی و جزیی را نیز در بر میگیرد. هم چنین، وحی با اخبار بیواسطه از رضایت الهی، از گرفتاری عقل به مغالطات و تأثر آن از اوضاع روانی و محیط اجتماعی مانع میشود.
وحی علاوه بر ایفای نقش در شناخت محاسن و قبایح واقعی، تنها مرجع مشروع برای اعتبار حسن و قبح نیز وحی است. در حسن و قبح اعتباری، مبدأ اعتبار رضای الهی است و تمام حقیقت این مبدأ رضیالله بودن آن است؛ حق تعالی اولی از همگان به اعتبار رضایت خود برای امور دیگر است؛ جدا از این که علم او نیز برتر از علم همگان به منشأ اعتبار است.
[1]امکان فقری، اگر چه در برابر وجوب و عنای ذاتی کمال نیست و امری عدمی به شمار میآید؛ اما در برابر عدم کمال است. ممکن به امکان فقری حظی از وجود دارد که معدوم ندارد. میتوان امکان فقری را کمال مرتبهی صدور دانست.
[2]عدمی بودن غیر از معدوم بودن است. شر عدم کمال در وجود است و قبح عدم کمال در فعل فاعل مختار. نیز رک: الأسفار الأربعة، ج7، ص59.
[3]مطهرى (شهید)، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، ج6، ص432، انتشارات صدرا.
[4] همان.
[5]محمد حسین اصفهانى غروى (کمپانى)، نهایة الدرایة، ج 2، ص 315ـ311، انتشارات سید الشهداء، قم، چاپ اول، 1374.
[6]ملا هادی سبزواری، شرح الأسماء أو شرح دعاء الجوشن الکبیر، ص319، دانشگاه تهران، تهران، بیچا، 1372.
[7]همان، ص322.
[8]نهایة الدرایة، ج 2، ص315.
[9]محمود شهابی (خراسانی)، رهبر خرد، ص269، کتابفروشی خیام، چاپ ششم، 1361.
[10]امام روح الله خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، مؤسسهی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، 1377.
[11]رهبر خرد، ص269.
[12]برای این که گفته نشود با تنوع جوامع و فرهنگها از تعاریف عدل متنوع میشود، مفروض میگیریم که عدل به معنای دادن حق به ذیحق است. نکتههای یاد شده دقیقاً در همین معنا جاریاند.
[13]دقت شود که منبع معرفتی دین به وحی صِرف منحصر نشود.
- ۰۴/۰۵/۲۶



