مقدمهای در نگارش بدنهی مقاله
فرض کنید که من مقالهای میخواهم بنویسم و در آن ثابت کنم که: «سقراط میرا است»! برای مقاله سه بخش در نظر میگیرم. در بخش اول ثابت میکنم که: «سقراط انسان است» و در بخش دوم ثابت میکنم که «انسان میرا است» و در بخش نهایی، یعنی بخش نتیجهگیری، نتیجه میگیرم که: «سقراط میرا است».
پس قاعدهی اول در مقالهنویسی این است که مقدمات مربوط به نتیجهگیری را در چند مورد تحدید کرده و هر یک را در بخشی از مقاله تحلیل کنم.
مقالهی من چهار بخش خواهد داشت:
مقدمه
بخش اول: میرایی انسان
بخش دوم: انسان بودن سقراط
نتیجهگیری (میرایی سقراط)
در اینجا دربارهی مقدمه و نتیجهگیری نمیخواهیم سخنی بگوییم. موضوع این مطلب، دو بخشی است که بدنهی مقاله را شکل میدهند. این دو بخش چگونه تنظیم میشود؟ ابتدا به بخش دوم مقاله توجه میکنم. میخواهم ثابت کنم که: «انسان میرا است». برای این کار لازم میبینم که دربارهی ماهیت انسان و نیز مفهوم میرایی سخن بگویم. پس بخش اول مقاله دو عنوان دارد:
-
بخش اول: میرایی انسان
ماهیت انسان
مفهوم میرایی
به نظرم میرسد که این فهرست خوبی باشد. البته این نظر اولیه است و ممکن است که در حین نوشتن مقاله این فهرست تغییرات جزیی داشته باشد یا اصلاً طرح من شکست بخورد! حتی ممکن است در انتهای کار متوجه شوم چیزی که میخواستم ثابت کنم (میرایی سقراط)، روشنتر از آن بود که این همه مقدمه لازم داشته باشد! و پروژه شکست بخورد.
اکنون میخواهم متن مقاله را بنویسم. بعد از مقدمه، اولین بحث من ماهیت انسان است. در ماهیت انسان چه چیزی به در من میخورد؟ در اینجا دربارهی ماهیت انسان باید به چیزی اشاره کنم که دقیقاً مناسب نتیجهای باشد که میخواهم بگیرم. یک مثال ساده میتواند موضوع را روشنتر کند. فرض کنید که در یک میهمانی من تشنهام و میخواهم رفع تشنگی کنم. از صاحبخانه میپرسم: ماهیت تشنگی چیست؟ روشن است که صاحبخانه مات و مبهوت به من نگاه کرده و از این پرسش نامربوط تعجب میکند. پرسشهایی مانند «ماهیت تشنگی چیست»، «چرا انسان تشنه میشود»، «ماهیت آب چیست» و مانند آنها مشکل مرا حل نمیکنند؛ آنچه مشکل مرا حل میکند این عبارت است: «یک لیوان آب لطف کنید» یا «آیا میتوانید یک لیوان آب به من بدهید». در مقالهی من هم باید مقدمهی مناسبی بیابم. آیا اینکه انسان حیوان ناطق است، مقدمهی مناسبی برای رسیدن به نتیجه است؟ به نظرم میرسد که نه، مناسب نیست. اما اینکه انسان دارای دو جزء جسم و روح است، احتمالاً مناسب برای نتیجهگیری من باشد.
خب، حالا متن را چگونه بنویسم؟ در اولین بند (پاراگراف) مدعایم را توضیح میدهم. این بند من یک جملهی اساسی دارد: «انسان مرکب از جسم و روح است». این بند بسیار مهم است و جملات اصلی بندهای دیگر تابع آن است. این بند بر چه اساسی نوشته میشود؟ در این مورد من به محتوایی که میخواهم بیاورم نگاه میکنم. آیا میخواهم استدلال کنم بر اینکه انسان از جسم و روح تشکیل شده است؟ یا میخواهم از این واقعیت توصیف و گزارشی بیاورم؟ یا اینکه با شواهد مناسب مخاطبم را قانع میکنم. به هر حال، راهبرد من در تدوین این گفتار مرا به نگارش متن این بند راهنمایی میکند. این راهبرد جملات اصلی بندهای من را در این گفتار مشخص میکند. یک نکتهی دیگر دربارهی این بند: این بند ممکن است نتیجهی نهایی این گفتار باشد و با بیانی دیگر در انتهای گفتار نیز بیاید یا اصلاً من راهبردی انتخاب کنم که این بند را به انتهای گفتار ببرم. اما در این صورت هم آن را از ابتدا در ذهن یا در گوشهای مینویسم و گفتارم را بر اساس آن شکل میدهم.
کاری که میخواهم با جملهی اصلی گفتار انجام دهم، در چند جمله در زیر هم مرتب میکنم. این جملات هر یک جملهی اصلی یک بند مرا شکل میدهد. در هر بند یک جملهی اصلی و فقط یک جملهی اصلی وجود دارد. جایگاه معمول این جملهی اصلی ابتدای بند است، اما ممکن است آن را در انتهای بند یا حتی وسط بند قرار دهیم. هر بند شامل یک کار دربارهی این جملهی اصلی است. این کارها عبارتاند از: 1) استدلال، 2) شرح (رفع ابهامها)، 3) توصیف (گزارش)، 4) تعلیل، 5) تبیین (تطبیق بر واقع)، 6) بیان تاریخ، 7) تفصیل مجمل و بیان جزییات و... مجموع این بندها باید بتواند آنچه را که در این گفتار یا هر گفتار دیگر میخواستم بگویم، تضمین نماید.
با همین ترتیب دربارهی مفهوم میرایی توضیحات لازم را میدهم و سپس در بخش دوم هم انسان بودن سقراط را اثبات میکنم. به این ترتیب مقدمات کافی برای نتیجهگیری دارم.