تعریف علامه طباطبایی از امامت
علامه اولین کسی است که متوجه شده که امامت مفهومی وحیانی است و در تعریف آن باید به متون وحیانی مراجعه کرد. در قرآن کریم آمده است:
وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً (البقرة : 124) «و آنگاه که ابراهیم را پروردگارش با کلماتی آزمود، پس آنها را به سرانجام رساند؛ فرمود: تو را برای مردم امام قرار دادم»؛
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا (الأنبیاء : 73) «و آنان را امامانی قرار دادیم که با امر ما مردم را به راه میآورند»؛
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا (السجدة : 24). و از آنان امامانی قرار دادیم که با امر ما مردم را به راه میآورند»؛
وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ (القصص : 5) «و اراده کردیم بر کسانی که در زمین ضعیف انگاشته شدند، منت گذارده و آنان را امام قرار دهیم و آنان را وارث قرار دهیم».
این سه آیهی مورد توجه ویژه علامه طباطبایی و شاگردان وی و برخی دیگر در تعریف امامت قرار گرفته است. هم چنین باید توجه داشت که امامت از صفات خدای تعالی شمرده نشده؛ بر خلاف مفهوم ولایت که از صفات خدای تعالی است. در بسیاری از آیات ولایت تنها برای خدای متعال ثابت شده است؛ مانند:
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ (الشوری : 9) «یا به جای دیگرانی را ولیّ میگیرند؛ پس خداوند همان ولیّ است»؛
در برخی نیز آمده است که خداوند ولیّ مؤمنان و طاغوت ولیّ کافران است:
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ (البقرة : 257)» «خداوند ولیّ کسانی است که ایمان میآورند، آنان را از تاریکیها به سوی نور بیرون میآورد؛ در حالی که کسانی که کافر شدند، ولیّ آنان طاغوت است که از نور به تاریکی خارجشان میکند».
ولایت غیر خدا در این آیه بیان شده است:
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ (المائدة : 55). «همانا ولیّ شما تنها خدا و رسول او و کسانیاند که ایمان آوردند؛ آنان که نماز را برپا میدارند و زکات میپردازند، در حالی که در رکوعاند».
برای مفهوم ولایت معنای اصطلاحی خاصی برای آن تعریف نشده و اختلافاتی که میان متکلمان وجود دارد، در معنای لغوی آن و تفسیر آیات و روایات مربوطه است.
علامه طباطبایی و برخی شاگردان او بر آنند که امامت بر اساس آیهی «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا (الأنبیاء : 73)» تعریف میشود؛ یعنی «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» تفسیر «أَئِمَّةً» بوده و مراد از امر در این آیه با آیهی:
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونَ (یس : 82) «هنگامى که چیزى را بخواهد، فرمان او (کار او) فقط این است که به آن مىگوید: باش، پس مىشود»
روشن میگردد. بر این اساس، علامه طباطبایی نتیجه میگیرد امام هدایتگری است که با امری ملکوتی که مصاحب او است، هدایت میکند؛ پس باطن امامت گونهای ولایت بر مردم در اعمالشان است و هدایت امامت این است که آنان را با امر خدا به مطلوب برساند، بدون نشان دادن راه که کار نبی و رسول و هر مؤمنی است که با نصیحت و موعظهی نیکو به سوی خدا هدایت میکنند.1 از شاگردان علامه طباطبایی، برخی مانند علامه تهرانی و آیةالله جوادی آملی نیز همین نظر را دارند.2 تفاوت نگاه این دسته به امامت با نگاه متکلمان از تعبیرات دیگری نیز روشن است؛ مانند این تعبیرات که قرآن به تمامه با نفس امام خمیر شده است؛ و تمام آیات به تمام معانیها و مفاهیمها بر او منطبق باشد و امام وجود خارجی قرآن است.3 بر این اساس، مرحوم طهرانی اختلاف شیعه با سنی را نه در احکامی فقهی، بلکه در این اعتقاد میداند که ولایت امام شامل بر جمیع امور مادی و معنوی، دنیوی و اخروی و تصدی زمام حکومت ظاهری و باطنی و بر عهده گرفتن تربیت جسمی و نفسانی و رساندن دیگران به همهی مراتب فعلی و نهایت نزدیکی به حرم حقّ تعالی و دخول به خانهی آرامش و آسایش و قرار است.4 در بیان آیةالله جوادی آملی نیز امام کسی است که روابط اسمای حسنای الهی را به اذن خدا تنظیم میکند.5 بالاترین امتیاز این تعریف این است که در تعریف مفهوم وحیانی امامت به خود وحی مراجعه کرده است و البته آن را هماهنگ با تحلیل فلسفی خود از انسان کامل معنا میکند. در ضمن، بزرگی شأن امام را در نظر دارد و آن را به شأن سیاسی و حکومتی خلاصه نمیکند.
اما مشکل این تعریف از ناحیهی فلسفهی سیاسی این است که فهم شأن حکومتی و سیاسی از این تعریف مشکل است و نیاز به دلیل دیگری دارد. این که امام شأنی تکوینی دارد، فی حدّ نفسه، مستلزم شأن رهبری سیاسی نیست؛ چنان که ملائکه نیز حدودی از این شأن تکوینی را دارند، اما در جامعهی انسانی هیچ شأن سیاسی برای آنان وجود ندارد. اشکال دیگر مربوط به فهم آیهی مذکور است. مرحوم ملکی میانجی چند اشکال بر این فهم وارد میکند؛ از جمله این که سیاق آیه نشان میدهد که «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» تفسیر «أَئِمَّةً» نیست و نیز هیچ دلیلی نیست که مراد از امر، امر تکوینی در آیهی (یس : 82) باشد و نه امر تشریعی؛ بلکه روایات خلاف چنین فهمیاند؛6 از جمله، به سند موثق، امام صادق (عَلَیْهِ السَّلَامُ) در توضیح آیهی «الأنبیاء : 73» میفرماید: «آنان را امامانی قرار دادیم که با امر ما هدایت میکنند نه با امر مردم؛ امر خدا را بر امر آنان و حکم خدا را بر حکم آنان مقدم میکنند».7
شاید با توجه به این مشکلات تعریفهای مشهور است که آیةالله خرازی به تعریف امامت نمیپردازد؛ بلکه به جای آن مجموعهای ویژگیهای امام را بیان میکند. به این ترتیب هم شأن والای امامت را لحاظ کرده و هم به حیثیت سیاسی آن توجه دارد.8 البته شیوهی وی این نقص را دارد که یکجا شامل تعداد زیادی مؤلفه است و اثبات اینکه در مفهوم امامت همهی این معانی داخلاند، بسیار مشکل است. برای رهایی از این مشکل، باید مؤلفهای محوری بیابیم؛ به گونهای که باقی مؤلفهها لازمهی آن باشند.
1سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 272، دفتر انتشارات اسلامی جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
2سید محمد حسین حسینی طهرانی، امام شناسی، ج1، ص132 و143، انتشارات، علامه طباطبائی، مشهد مقدس، چاپ پنجم، 1428ق. و نیز عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج 6، ص466، اسراء، چاپ دوم، 1385.
3سید محمد حسین حسینی طهرانی، نور ملکوت قرآن، ج1، ص82، انتشارات علامه طباطبائی، مشهد مقدس، چاپ اول، 1410ق.
4سید محمد محسن حسینی طهرانی، أسرار الملکوت، ج1، ص241 و 242، مکتب وحی، قم، چاپ اول، 1425ق.
5عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج1، ص319، اسراء، چاپ چهارم، 1385.
6ملکى میانجى، محمد باقر، الکلام فى تفسیر آیات الأحکام، ص73 تا 75، مؤسسه الوفاء، بیروت، چاپ اول، 1400ق.
7کلینی، پیشین، ج1، ص216؛ و نیز: صفار، پیشین، ج1، ص131. در همین مراجع روایات دیگری نیز این معنا را تأیید میکنند.
8سید محسن خرازی، بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، ج2، ص8 و 9، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، چهارم، 1417ق.