نفاق ، هم ارز کفر
در فقه موجود انسان سیاسی به دو گروه اصلی مؤمن و کافر تقسیم میشود. اما این تقسیم کافی نیست. نگاهی به منابع فقهی نشان میدهد که گروه سومی با عنوان منافقان وجود دارند که در خطابات شرعی به گونهای موضوع قرار گرفتهاند. این گروه، گروه منافقاناند. منافق نه تنها به نحوهی زندگی دینی تن نداده است، بلکه دلباختهی زندگی غیر دینی است. از این جهت او جزء کافران خواهد بود. اما منافق، به نام و در ظاهر، در میان مسلمانان است. بنابر این، به اعتبار قبول اسلام به حسب ظاهر و به صرف ادعا، او از مسلمانان به شمار خواهد آمد. آیات اوایل سورهی بقره در تقسیم سه گانهی گروههای انسان سیاسی کاملاً روشن هستند. در این میان، این آیه تصویر منافقان را به خوبی نشان میدهد:
وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. (البقرة : 14)
وقتی با مؤمنان دیدار میکنند، گویند ایمان آوردیم؛ اما وقتی با شیطانهای خود خلوت کنند، میگویند: ما با شماییم؛ ما [آنان را] فقط ریشخند میکنیم.
منافق در خطابات شرعی متعددی موضوعیت یافته است. برای نمونه به چند مورد از این خطابات در قرآن کریم اشاره میشود:
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ (التوبة : 73 و التحریم : 9)
ای پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و با آنان درشتی نما که جایگاه آنان جهنم است و آن بد بازگشتگاهی است.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً (الأحزاب : 1)
ای پیامبر از خدا پرهیز کن و از کافران و منافقان اطاعت نکن؛ همانا خداوند دانایی حکیم است.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ کُفْرًا وَ تَفْرِیقَا بَینَْ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنىَ وَ اللَّهُ یَشهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ * لَا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلىَ التَّقْوَی مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ (التوبة : 107-108)
و آنهایی که مسجدی اختیار کردند که مایهی زیان و کفر و پراکندگی میان مؤمنان است، و کمینگاهی برای کسی است که پیشتر با خدا و پیامبر او به جنگ برخاسته بود و سخت سوگند یاد میکنند که جز نیکی قصدی نداشتیم؛ در حالی که خدا گواهی میدهد که آنان قطعاً دروغگو هستند. هرگز در آن جا نایست. به یقین مسجدی که از نخستین روز بر پایهی تقوا بنا شده، سزاوارتر است که در آن بایستی. در آن، مردانیاند که دوست دارند خود را پاک سازند و خدا پاکیورزان دوست میدارد.
لَّئنِ لَّمْ یَنتَهِ الْمُنَفِقُونَ وَ الَّذِینَ فىِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فىِ الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لَا یُجَاوِرُونَکَ فِیهَا إِلَّا قَلِیلًا * مَّلْعُونِینَ أَیْنَمَا ثُقِفُواْ أُخِذُواْ وَ قُتِّلُواْ تَقْتِیلًا * سُنَّةَ اللَّهِ فىِ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً (الأحزاب : 60-62)
اگر منافقان و کسانی که در دلهاشان بیماری است و شایعهافکنان به کارشان پایان ندهند، هر آینه تو را بر ضد آنان میشورانیم. جز جز [مدّتی] اندک در همسایگی تو نپایند. لعنتشدگانند هر جا یافته شوند باید گرفته و به سختی کشته شوند. این سنت خدا است در باره کسانی که پیش از این درگذشتهاند، و هرگز در سنت خدا جایگزینی نخواهی یافت.
أُولئِکَ الَّذینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلیغاً (النساء : 63)
آنان کسانیاند که خدا میداند در دلهایشان چیست. پس از آنان روی گردان و پندشان ده و به آنان سخنی، چنان رسا بگو که در جانشان بنشیند.
آشکار است که این خطابات در مقام تشریعاند. بنابر این، با قاطعیت میتوان گفت که عنوان «منافق» در فقه سیاسی موضوعیت دارد و لازم است فقه سیاسی از این جهت نیز توسعه یابد. مقدس اردبیلی در تفسیر آیهی اخیر عبارت «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» را به «و لا تعاقبهم بذلک النفاق» (آنان را به جهت این نفاق عقوبت نکن) تفسیر کرده است.1 اما این تفسیر با آیات دیگر که امر به درشتی با منافقان یا حتی قتل آنان میکند، ناهمساز است. هم چنین، امر به اعراض در آیاتی دیگر نیز آمده است که سیاق آیه نشان میدهد با چنین تفسیری همخوان نیست؛ مانند «وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ» (الأنعام : 68) و «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ» (الحجر : 94).
ممکن است علت عدم توجه به منافق در فقه، این باشد که فقه موجود در سه باب عبادات و معاملات و قضا گسترده شده است و در این سه باب، دربارهی منافق، اصلْ همان حکم به ظاهر است. باب سیاست که در آن منافق حکمی جدا از مؤمن دارد، در فقه موجود لاغر مانده است. از آنجا که از عوامل لاغری باب سیاست تقیه بوده، شاید هم تقیه موجب شده فقیهان منافق را در فقه به عنوان موضوع لحاظ نکنند.
هم چنین شاید علت این امر این باشد که فقیهان نفاق را از امور نهانی و درونی افراد میشناسد که متعلق تکلیف نیست و بنابر ظاهر وی، حکم مؤمن را دارد یا مقتضای اصالت الصحة را چنان یافتهاند. چنان که مقدس اردبیلی به آن اشاره دارد. مقدس اردبیلی در تفسیر آیهی شریفهی «قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ (التوبة : 61)» مینویسد:
این آیه دلالت دارد بر ممدوح بودن خوشباوری، به گونهای که سخن هر کسی را بپذیرد و به مقتضای آن عمل نماید و آن را بر کذب حمل ننماید و گمان آن را نبرد، چنان که مقرر است؛ حتی قبول ایمان از مخالف و منافق و عمل بر مقتضای ظاهر آنان؛ و به باطن آنان تکلیف نشده است.2
اما اگر نفاق یک امر درونی است و قابل مشاهده نیست، چگونه در فقه موضوعیت مییابد؟ پیش از پاسخ به این پرسش توجه به روایتی محکم از امام صادق (علیه السلام) لازم است:
اَلْکُفْرُ إِقْرَارٌ مِنَ الْعَبْدِ؛ فَلَا یُکَلَّفُ بَعْدَ إِقْرَارِهِ بِبَیِّنَةٍ. وَ الْإِیمَانُ دَعْوًی؛ لَا تَجُوزُ إِلَّا بِبَیِّنَةٍ. وَ بَیِّنَتُهُ عَمَلُهُ وَ نِیَّتُهُ. فَإِذَا اتَّفَقَا، فَالْعَبْدُ عِنْدَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ. وَ الْکُفْرُ مَوْجُودٌ بِکُلِّ جِهَةٍ مِنْ هَذِهِ الْجِهَاتِ الثَّلَاثِ مِنْ نِیَّةٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ. وَ الْأَحْکَامُ تَجْرِی عَلَی الْقَوْلِ وَ الْعَمَلِ. فَمَا أَکْثَرَ مَنْ یَشْهَدُ لَهُ الْمُؤْمِنُونَ بِالْإِیمَانِ وَ یَجْرِی عَلَیْهِ أَحْکَامُ الْمُؤْمِنِینَ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ کَافِرٌ وَ قَدْ أَصَابَ مَنْ أَجْرَی عَلَیْهِ أَحْکَامَ الْمُؤْمِنِینَ بِظَاهِرِ قَوْلِهِ وَ عَمَلِهِ.3
کفر اقراری از بنده است؛ بعد از اقرار مکلف به بیّنه نیست. اما ایمان ادعا است و جز با بیّنه مجاز نیست. بینهی آن عملِ مدعی و نیت او است. هر گاه آن دو محقّق شوند، وی نزد خدا مؤمن است، در حالی که کفر با هر جهتی از جهات سهگانهی نیت یا قول یا عمل موجود است. احکام بر قول و عمل جاریاند. پس چه بسیارند کسانی که مؤمنان به ایمان آنان شهادت میدهند و احکام مؤمنان را دربارهی آنان جاری میسازند، در حالی نزد خدا کافرند؛ با اینکه کسی که احکام مؤمنان را، به جهت ظاهر قول و عمل او، دربارهاش جاری نموده، کار درستی کرده است.)
مفاد این روایت هم مؤید به عقل است و هم بنای عقلاء بر همین است و هم مؤید به آیات و روایات دیگر است.4 البته ادلهی زیادی بر عدم تکلیف بر تجسس از نیات دلالت دارند. اما نکته این است که کشف نفاق تنها از راه تجسس از نیات نیست. در قرآن کریم نشانههای فراوانی از قول و عمل برای شناسایی منافقان آمده است.5 توان بهرهگیری از این نشانهها شاخصهی مهمی در هنر سیاستورزی است. اساساً اگر چنین امکانی وجود نداشت، امر به جهاد با منافقان یا درشتی با آنان یا إعراض از آنان یا قتل آنان معنا نداشت. در اینجا به چند شاخص اساسی برای تفکیک مؤمن از منافق اشاره میشود.
کسی که اسلام را به عنوان هویّت خود برگزیده است، نمیتواند به مشکلات و نگرانیهای مسلمانان بیاعتنا باشد؛ زیرا آنان هویّتی از سنخ هویّت خود او دارند و بیاعتنایی به آنان، بیاعتنایی به هویّت خودش است. این نکته در روایات متعددی آمده است. به اسناد متعدد صحیح امام صادق (عَلَیْهِ السَّلَامُ) میفرماید: «مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ»6 و نیز آن بزرگوار از رسول خدا (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ اله وَ سَلَّمَ) روایت کرده است: «مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ»7. هم چنین، به سند صحیح امام رضا (عَلَیْهِ السَّلَامُ) از رسول خدا (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ اله وَ سَلَّمَ) روایت میکند: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِماً أَوْ ضَرَّهُ أَوْ مَاکَرَهُ»8. این معنا در روایت نبوی دیگری چنین آمده است: «مَنْ غَشَّ مُسْلِماً فِی بَیْعٍ أَوْ شِرَاءٍ فَلَیْسَ مِنَّا وَ یُحْشَرُ مَعَ الْیَهُودِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لِأَنَّهُ مَنْ غَشَّ النَّاسَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ»9 که به صراحت نسبت این افعال را با هویّت ایمانی نشان میدهد. این معنا، با اسناد معتبر، با الفاظ دیگر نیز از اهل بیت عصمت صادر شده است.10 این روایات ناظر به هویّت اولیهی اسلامی نیستند؛ به همین جهت نمیتوان چنین فردی را کافر به معنای فقهی به شمار آورد. این روایات ناظر به هویّت ایمانیاند و چنین کسانی از هویّت ایمانی اسلام خارجاند. روایات دیگری نیز به این معنا اشاره دارند.
هویّت ایمانی یک شاخصهی دیگر دارد و آن پرهیز از اختلاط با هویّتهای ناهمگون و ناسازگار است. این نکته هم در آیات قرآنی و هم در روایات بسیار مورد تأکید است. در قرآن کریم این نکته با نهی از ولایت بیگانگان آمده است. در مکتب قرآن، مراد از بیگانه، بیگانهی هویّتی است؛ نه بیگانهی ملیتی و قومیتی؛ چنان که این آیه بیگانگی ملیتی را منتفی میکند:
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّی یُهاجِرُوا (الأنفال : 72)
همانا کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جانهای خود در راه خدا جهاد کردند و کسانی که پناه دادند و یاری کردند، با یکدیگر ولایت دارند و کسانی که ایمان آوردند، اما هجرت نکردند، از ولایت آنان چیزی بر شما نیست تا این که هجرت نمایند.
ولایت رابطهای استعلایی بوده و بیانگر نفوذ یکی بر دیگری است. این نفوذ، ممکن است یکطرفه باشد؛ چنان که در ولایت پدر بر فرزند است و ممکن است دوطرفه باشد، مانند: «أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ»، «وَ الَّذینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ»، «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ»، «إِنَّ الظَّالِمینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ».11 آیه در صدد بیان این نکته است که مهاجران و پناهدهندگان با یکدیگر ولایت دارند؛ اما آنان که در سرزمین کفر باقی ماندهاند، از چنین ولایتی بیبهرهاند. به تعبیر دیگر، کسانی که هجرت نکنند و هویّت سرزمینی دشمن را بپذیرند؛ ولایتی با مؤمنانی که هجرت کردهاند یا مهاجران را پناه دادهاند، ندارند. این نفوذ میتواند نفوذ هویّتی باشد که در بحث مقدماتی آمد؛ مبنی بر وابستگی شخصیت انسان به اجتماع. هر کسی بخشی از هویّت خود را، مانند پایگاه یا سرمایهی اجتماعی، از جامعه میگیرد. دو گروه مهاجران و پناهدهندگان، اگرچه اختلاف قومیتی دارند، اما با هم ولایت دارند؛ زیرا هر یک در تعریف هویّت اجتماعی برای دیگری مؤثرند. آنان که در سرزمین کفر میمانند، این بخش از هویّت خود را از جامعهی کفار میگیرند، نه از جامعهی مؤمنان. به همین دلیل، اگرچه چنین افرادی از جهت مؤلفههای فردی هویت مسلمان باشند؛ اما از جهت مؤلفههای اجتماعی هویت از کفار به شمار میآیند. بنابر این، اگرچه از جهت قومیتی، از قوم مهاجراناند؛ اما از جهت هویتی بیگانهاند. قرآن کریم، مکرر از ولایت با بیگانگان هویتی پرهیز میدهد:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الْإیمانِ (التوبة : 23)
ای کسانی که ایمان آوردید، پدران و برادران خود را، اگر کفر را بیشتر از ایمان دوست دارند، ولی خود نگیرید.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ (المائدة : 57)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، کسانی که دین شما را به مسخره و بازی میگیرند، چه از آنان که پیش از شما کتابشان داده شده و چه ازکافران، به ولایت نگیرید و از خدا بترسید، اگر از مؤمنانید.
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ (آلعمران : 28)
مؤمنان به جای مؤمنان کافران را به ولایت نمیگیرند.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ (الممتحنة : 1)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خود را به ولایت نگیرید.
الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً (النساء : 139)
کسانی که به جای مؤمنان کافران را به ولایت میگیرند، آیا نزد آنان عزت را میجویند؟ پس همانا عزت، همهاش برای خدا است.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ (النساء : 144)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، کافران را به جای مؤمنان به دوستی نگیرید.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ (الممتحنة : 13)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، گروهی را که خداوند بر آنان خشم کرده، به ولایت نگیرید.
حقّ تعالی این تفکیک هویّتی را شاخصهای برای هویّت کلامی قرار میدهد؛ یعنی پذیرش ولایت با کافران را معیاری برای خروج از هویّت اسلامی و ورود به هویّت کفر میداند؛ چنان که میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ (المائدة : 51)» (ای کسانی که ایمان آوردید، یهود و نصارا را به ولایت نگیرید که آنان اولیای یکدیگرند؛ هر کس آنان را به ولایت گیرد، از آنان است؛ همانا خدا گروه ستمگران را به راه نمیآورد). البته تحلیلی اجتماعی از این حکم نیز میتوان از قرآن کریم استخراج کرد. از دیدگاه قرآن کریم، بیگانگان هویّتی تنها زمانی از مؤمنان خشنود خواهند شد که مؤمنان هویّت آنان را بپذیرند: «وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ (البقرة : 120)» (یهود و نصارا از تو خشنود نمیشوند، مگر این که از کیش و منش زندگی آنان پیروی کنی).
این نکته در برخی روایات با پرهیز دادن از مَحبت دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بیان شده است. برای نمونه، به یک روایت از امام باقر (علیه السلام) بسنده میشود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ حُبَّنَا فَلْیَمْتَحِنْ قَلْبَهُ؛ فَإِنْ شَارَکَهُ فِی حُبِّنَا حُبُ عَدُوِّنَا، فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ عَدُوُّهُمْ وَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ اللَّهُ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ»12. نکتهای که در فهم این روایات باید لحاظ داشت، این است که دشمن اهل بیت را به دشمن تاریخی خلاصه نکنیم. دشمن اهل بیت دشمن مکتب آنان است و این دشمنی در طول تاریخ، نه به صورت یک جریان مستمر، مستدام است. جریان حقّ که اهل بیت امام آنند، یک جریان مستمر از آدم تا پایان عمر بشر بر زمین است. در برابر، باطل هر سنگ و سد و هر جریان انحرافی از این جریان واحد است. ابلیس امام این باطلها است و در هر زمان باطلی را در برابر این جریان حقّ قرار میدهد که ضرورتی ندارد ادامهی باطل پیشین باشد. نکتهی اساسی تفکیک هویتی جریان حقّ از این باطلها است.
منافق با نشانههای دیگری هم دارد. برای نمونه از اوایل سورهی بقره و نیز سورهی منافقون این نشانهها به دست میآید:
-
جمع ادعای اصلاحگری و عمل فاسدانه: «وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نحَْنُ مُصْلِحُونَ * أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَکِن لَّا یَشْعُرُونَ (البقرة : 11 و 12)» (وقتی به آنان گفته میشود: فساد نکنید، گویند: ما تنها اصلاحگریم؛ آگاه باشید که آنان فساد میکنند، اما شعور ندارند).
-
تحقیر مؤمنان: «وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ ءَامِنُواْ کَمَا ءَامَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَ نُؤْمِنُ کَمَا ءَامَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَ لَکِن لَّا یَعْلَمُونَ (البقرة : 13)» (وقتی به آنان گفته میشود: چنان که مردم ایمان آوردند، ایمان آورید؛ گویند: آیا چنان که سفیهان ایمان آوردند، ایمان آوریم؟ آگاه باشید که خود آنان سفیهاناند، اما نمیدانند).
-
ارتباط پنهان با کافران و همبستگی با آنان : «وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلیَ شَیَاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحنُ مُسْتَهزِءُونَ (البقرة : 14)» (هنگام دیدار با مؤمنان گویند: ما با شماییم؛ اما چون با شیطانهای خود خلوت نمایند، گویند: ما تنها با شماییم و [در برابر مؤمنان] تنها استهزاگریم).
-
ترسهای مرضی و سوء ظن به محیط در روابط سیاسی اجتماعی: «یَحسَبُونَ کلَُّ صَیْحَةٍ عَلَیهِم (المنافقون : 4)» (هر فریادی را علیه خود به شمار میآورند).
استدلال به اصالة الصحة برای حذف عنوان منافق از فقه نیاز به بررسی مفصلتری دارد که در مطلب بعدی بررسی خواهد شد.
1مقدس اردبیلی، زبدة البیان فی أحکام القرآن، ص689.
2مقدس اردبیلی، زبدة البیان فی أحکام القرآن، ص189.
3کلینی، الکافی، ج2، ص40.
4روایات صحیح متعددی بر همین معنا وجود دارد. این روایت، با وجود ضعف سند، به این جهت انتخاب شد که در نکتهی مورد نظر وضوح و ظهور بیشتری داشت و البته از جهت متن محکم است.
5برای نمونه، رک: حسنی، ابوالحسن، آموزههای سیاسی قرآن، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، 1385
6کلینی، کافی، ج2، ص163. کسی که شب را به صبح رساند، در حالی که نگران امور مسلمانان نیست، مسلمان نیست.
7کلینی، کافی، ج2، ص164. کسی که شب را به صبح رساند، در حالی که نگران امور مسلمانان نیست، مسلمان نیست و کسی که میشنود مردی فریاد میزند که ای مسلمانان به فریادم برسید، اما پاسخ نمیدهد، مسلمان نیست
8شیخ صدوق، الأمالی، ص271، کتابچی، تهران، چاپ ششم، 1376ش؛ و شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، ص29 و 55، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378ق. کسی که مسلمانی را [با خوب نشان دادن چیز بد] گول زند یا به او زیان رساند یا او را نیرنگ زند، از ما نیست.
9شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، دار الشریف الرضی للنشر، قم، چاپ دوم، 1406ق. کسی که در خرید یا فروش مسلمانی را گول زند، از ما نیست و روز قیامت با یهود محشور میشود، از ما نیست؛ زیرا کسی که مردم را گول زند، از ما نیست.
10الکافی، ج5، ص160؛ ج2، ص337.
11 به جهت تلازم محبت و نصرت با این معنا، ولایت در آن معانی نیز به کار برده میشود؛ اما در هر صورت، معنای استعلا و نفوذ حکم از این ماده منفک نمیشود.
12تفسیر القمی، ج2، ص172. هر کس که میخواهد بداند ما را دوست دارد یا نه، دل خود را امتحان کند. پس اگر در دلش دوستی ما را شریک دوستی دشمنان ما کرده است؛ او از ما نیست و ما از او نیستیم و خدا و جبرئیل و میکائیل دشمن اویند؛ حال آنکه خدا دشمن کافران است.
- ۰۳/۰۳/۱۷